بعضی درست مانند گروه اول به جای ارزیابی صحیح، و شناخت علّتها، به جبر و سرنوشت حتمی و غیر قابل تغییر در زندگی فرد و جامعه، روی میآورند و باور کردند که.
انسانها اختیاری ندارند.
و آنچه باید بشود میشود.
و در پایان راه به همان تکیهگاههائی میرسند که گروه اول رسیدند و همان نتائج خرافی را میپذیرند که گروه اول پذیرفتند.
هر دو گروه آب به آسیاب غارتگران تاریخ میریزند با این فرق که:
گروه دوم «جبرگراها» افکار و آراء خرافاتی خود را آب و رنگ مذهبی یا فلسفی داده و تفکرات خود را به نیروهای غیبی و ماوراء الطبیعی نیز، نسبت میدهند.
مثلاً میگویند:
الف. خدایان چنین خواستند یا چنین قضاوت کردند.
ب. سرنوشت چنین است و غیر قابل بازگشت.
ج. اراده الهی این حوادث ناگوار را پسندیده است.
د. قضا و قدر این است.
و آنگاه نتیجه میگیرند که:
شلاق خوردن حضرت زهرا (علیهاالسلام) مقدّر بود.
و اهانت به اهلبیت (ع) سرنوشت غیر قابل تغییر.
و انحراف امّت از حکومت اسلامی، و استقرار حکومت غاصبانه سران سقیفه، و بنیامیّه و… همه، از قضا و قدر سرچشمه میگیرد.
پس کسی گناه ندارد! و اعتراضی نباید مطرح شود!
اگر اینگونه از تحلیلهای جبرگرایانه را بپذیریم دیگر انقلابهای رهائیبخش، ارزشی نخواهند داشت و حرکتهای اصلاحطلبانه، پوچ و بیمقدار خواهند بود، و انگیزههای اعتراض و فریاد و قیام. در دلهای ستمدیدگان تاریخ میخشکد، و زمینههای رشد از بین خواهد رفت.