هنگامی که فاطمه (س) در بستر رحلت قرار گرفت به علی (ع) وصیت کرد: جریان زندگی او را مخفی بدارد، و بیماری شدید او را به هیچکس اطلاع ندهد.
امام علی (ع) طبق وصیت او عمل کرد.
علی (ع) به تنهائی از فاطمه (س) پرستاری میکرد، و اسماء بنت عُمَیس (که آن وقت همسر ابوبکر بود) در پنهانی، علی (ع) را در پرستاری فاطمه (س) کمک مینمود، تا وصیت زهرا (س) (در مخفی نگهداشتن بیماری) حفظ شود. و پیامبر (ص) به این بیماری خبر داده بود، چنانکه به ظلمهائی که بر او وارد شد. خبر داده بود.
سپس درد شدید بیماری بر فاطمه (س) چیره شد، خداوند (در عالم معنی) حضرت مریم (س) را فرستاد تا از فاطمه (س) پرستاری کند و با او مأنوس باشد…
ابوبکر و عمر از شدّت بیماری فاطمه (س) آگاه شدند، به عنوان عیادت به در خانهی زهرا (س) آمدند، اجازهی ورود خواستند، ولی فاطمه (س) اجازه نداد.
عمر با علی (ع) ملاقات کرد و به علی (ع) عرض نمود: «همانا ابوبکر پیرمرد نازکدل است، و رفیق غار (صور) پیامبر (ص) و از اصحاب آن حضرت میباشد.، و چندین بار با او به اینجا آمدهایم و اجازه طلبیدیم، ولی فاطمه (س) اجازه نداده است، اگر صلاح میدانی از حضرت زهرا (س) برای ما اجازه بگیر، تا بیائیم و احوال او را بپرسیم».
علی (ع) فرمود: بسیار خوب، بلکه اجازه بگیرم.
آنگاه امیر مؤمنان (ع) نزد فاطمه (س) آمده و فرمود: ای دختر رسول خدا، میدانی که این دو نفر چندین بار خواستهاند به حضور شما برسند، ولی شما آنها را رد کردهای و
به آنها اجازه ندادهای، آنها از من خواستهاند که از شما خواهش کنم به آنها اجازه بدهی.
فاطمه (س) فرمود: «سوگند به خدا به آنها اجازه نمیدهم و با آنها حتی یک کلمه سخن نمیگویم تا پدرم رسول خدا (ص) را ملاقات کنم، و آنچه را که نسبت به من روا داشتند، به رسول خدا (ص) شکایت نمایم.
علی (ع) فرمود: «من از طرف آنها ضامن شدهام که از تو اجازه بگیرم».
فاطمه زهرا (س) به علی (ع) عرض کرد:
اِنْ کُنْتَ قَدْ ضَمِنْتَ لَهُما شَیْئاً فَالْبَیْتُ بَیْتُکَ وَالنِّساءُ تتبعُ الرِّجالَ لا اُخالِفُ عَلَیْکَ بِشَیْءٍ فَاَذِّنْ لِمَنْ اَحْبَبْتَ.
: «اگر از طرف آنها چیزی را ضامن شدهای، خانه، خانهی تو است و زنان از مردانشان پیروی میکنند، و من با رأی تو در هیچ چیز مخالفت نمیکنم، آنچه را دوست داری اجازه بده.
علی (ع) از خانه بیرون آمد و به ابوبکر و عمر، اجازه داد، آنها وارد خانه شدند، وقتی که نگاهشان به فاطمه (س) افتاد، سلام کردند.
ولی فاطمه (س) جواب سلام آنها را نداد، و روی خود را از آنها برگردانید، آنها به روبروی آن حضرت گردیدند، فاطمه (س) باز روی خود را از آنها برگردانید، و این موضوع چند بار تکرار شد، آنگاه به علی (ع) عرض کرد: «روی مرا بپوشان»، و به بانوانی که حاضر بودند فرمود: روی مرا برگردانید، وقتی که روز او را برگرداندند، باز آن دو نفر، روبروی زهرا (س) آمدند، و خواهش کردند که فاطمه (س) از آنها راضی گردد، و گذشتهها را ببخشد.
فاطمه (س) فرمود:
«شما را به خدا سوگند میدهم، آیا بیاد دارید که پدرم رسول خدا (ص) دربارهی موضوعی که برای علی (ع) پیش آمده بود، شما را نیمهشب به حضور طلبید؟»
آنها گفتند: آری، آن شب را بیاد داریم.
فاطمه (س) فرمود: شما را سوگند به خدا میدهم آیا از پیامبر (ص) شنیدید که میفرمود:
فاطِمَةٌ مِنّیِ وَ اَنَا مِنْها، مَنْ آذاها فَقَدْ آذانِی وَ مَنْ آذانِی فَقَدْ آذَی اللَّه…
: «فاطمه، پارهی تن من است، و من از او هستم، کسی که او را بیازارد، مرا آزرده است، و
کسی که مرا بیازارد، خدا را آزرده است، و کسی که بعد از رحلت من، او را بیازارد مانند آنست که در حیات من او را آزرده است، و کسی که در حیات من او را بیازارد، مانند آنست که بعد از مرگم او را آزرده است؟!»
گفتند: آری شنیدهایم.
فرمود: حمد و سپاس خدا را، سپس متوجه خدا شد و عرض کرد:
«خدایا من تو را گواه میگیرم، و ای کسانی که در اینجا حضور دارید شما نیز گواهی دهید که: این دو نفر هنگام زندگیم، و وقت مرگم، به من آزار رساندند، سوگند به خدا با آنها حتی یک کلمه سخن نمیگویم تا با پروردگارم ملاقات کنم و از ستمهائی که از ناحیهی شما به من رسیده، به خدا شکایت نمایم»
و طبق روایت دیگر، فاطمه (س) دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا این دو، مرا آزردند، شکایت خودم را در مورد آنها به پیشگاه تو و رسول تو میآورم، و سوگند به خدا، هرگز از شما (دو نفر) راضی نمیشوم، تا با پدرم رسول خدا (ص) ملاقات نمایم و رفتار شما را به آن حضرت خبر بدهم، تا او بین من و شما داوری کند.
در این هنگام ابوبکر فریاد زد: وای بر من، آه از عذاب الهی…!! ای کاش مادرم مرا نزائیده بود.
عمر به ابوبکر گفت: از مردم در شگفتم که چگونه تو را رهبر خود ساختند، تو یک پیر فرتوتی هستی که از خشم یک زنی، بیتاب میشود، و از خشنودی زنی، شاد میگردی، مگر چه خواهد شد اگر کسی زنی را به خشم آورد؟
آنگاه آن دو نفر برخاستند و رفتند.(1)
در این هنگام فاطمه (س) به علی (ع) گفت: آیا آنچه را خواستی بجای آوردم (اجازهی ورود به خانه به آنها دادم).
علی (ع) فرمود: آری.
فاطمه (س) گفت: اکنون اگر چیزی از تو بخواهم انجام میدهی؟
علی (ع) فرمود: آری.
فاطمه (س) فرمود: من تو را به خدا سوگند میدهم کاری کنی که آن دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند، و کنار قبرم توقّف ننمایند.
1) الامامة والسیاسه ابن قتیبه دینوری (متوفّی 270 ه.ق) ج 1 ص 14 ط مصر (مترجم).