جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اشعار جگرسوز فاطمه در کنار قبر پدر

زمان مطالعه: 3 دقیقه

روایت شده: وقتی که رسول خدا (ص) رحلت کرد، و به فاطمه (س) از ناحیه‏ی قوم، آنچه از ظلم رسید، از آن پس فاطمه (س) بیمار و بستری شد، به گونه‏ای بدن شریفش، لاغر و ناتوان گشت، گوشت بدنش گداخته گردید آنچنانکه پوست بدنش به استخوانش چسبید و همانند نقش بر دیوار شده بود.

نیز روایت شده که فاطمه (س) همواره بعد از پدر دستمال عزا بر سر می‏بست، از نظر جسمی روز بروز تحلیل می‏رفت، از فراق پدر چشمش گریان و قلبش سوزان بود،

ساعتی بیهوش و ساعتی به هوش می‏آمد، و به پسرانش حسن و حسین (ع) مکرّر می‏فرمود: پدر شما که شما را گرامی می‏داشت چه شد؟ آنکه ساعت به ساعت شما را به دوش خود سوار می‏کرد، و از همه کس به شما مهربانتر بود کجا رفت؟

چه شد پدر شما که نمی‏گذاشت بر روی زمین راه بروید؟ (و همواره شما را به آغوش گرم خود می‏گرفت) دیگر نمی‏بینم که این در خانه را باز کند و بیاید و شما را بر دوش سوار کند، آنگونه که همواره شما را بر دوش خود سوار می‏کرد.

آن بانوی بزرگوار چنانکه پدرش به او خبر داده بود، همواره غمگین و گریان بود، یکبار بیاد قطع وحی از خانه‏اش می‏افتاد، بار دیگر فراق پدر را بیاد می‏آورد، وقتی که شب فرامی‏رسید، صدای دلنشین قرائت قرآن پیامبر (ص) را که همواره نیمه‏های شب می‏شنید دیگر نمی‏شنید و وحشت می‏کرد، و خود را بسیار پریشان و بینوا می‏یافت پس از آنکه در زمان رسول خدا (ص) از عزّت و شکوه بهره‏مند بود.

کنار قبر پدر می‏آمد و در سوک او این اشعار را می‏خواند:

ماذا عَلی مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحمَدٍ++

اَنْ لایَشمَّ مَدَی الزَّمانِ غَوالِیا

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائبٌ لَوْ اَنَّها++

صُبَّتْ عَلَی الْایَّامِ صِرْنَ لیالیاً

: «آنکس که بوی خوش تربت (خاک قبر) پیامبر (ص) را می‏بوید، اگر در زمان طولانی، بوی خوش دیگری نبوید، چه خواهد شد؟ (یعنی تا آخر عمر، همین بوی خوش او را کافی است، و نیازی به بوی خوش دیگر ندارد)

آنچنان باران غم و اندوه بر جانم ریخته، که اگر بر روزهای روشن می‏ریخت، آن روزها مانند شب، تیره و تار می‏گردید:

بجانم ریخته چندان غم و درد و مصیبتها++

که گر بر روزها ریزند، گردد تیره چون شبها

و نیز می‏فرمود:

اِذا ماتَ یَوْماً مَیّتٌ قَلَّ ذِکْرُهُ++

وَ ذِکْرُ اَبِی مُذْماتَ وَاللَّه اَزْیَد

تَذَکَّرْتُ لَمَّا فَرَّقَ الْمُوْتُ بَیْنَنا++

فَعَزَّیْتُ نَفْسِی بِالنَّبِیِ مُحَمَّد

فَقُلْتُ لَها اِنَّ الْمَماتَ سَبِیلُنا++

وَ مَنْ لَمْ یَمُتْ فِی یَوْمهِ ماتَ فِی غَدٍ

: هرگاه روزی شخصی مرد، یاد او کم می‏شود، ولی سوگند به خدا از آن وقتی که پدرم رحلت کرده، یاد او زیادتر شده است.

وقتی که مرگ بین من و پیامبر (ص) جدائی افکند، خودم را از فراق پیامبر حضرت

محمد (ص) تسلّی می‏دهم، و به خودم می‏گویم، سرانجام راه ما به سوی مرگ است، اگر کسی امروز نمیرد، فردا خواهد مُرد.

و نیز می‏فرمود:

اِذا اشْتَدَّ شَوْقِی زُرْتُ قَبْرَکَ باکِیاً++

اَنُوحُ وَ اَشْکُو لا اَراکَ مُجاوِبِی

فَیا ساکِنَ الْغَبْراءِ عَلَّمْتَنِی البُکاءَ++

وَ ذِکْرُکَ اَنْسانِی جَمِیعَ المَصائبِ

فَاِنْ کُنْتَ غَنّیِ فِی التُّرابِ مُغَیَّباً++

فَما کُنْتَ عَنْ قَلْبِی الْحَزِینِ بِغائبِ

یعنی: هر وقت اشتیاقم به دیدار تو زیاد می‏شود، گریان کنار قبر تو می‏آیم، ناله و زاری می‏کنم و شکْوه می‏نمایم، ولی جواب مرا نمی‏دهی.

ای کسی که در دامن خاک آرمیده‏ای، گریه را به من آموختی (موجب گریه‏ی من شدی) و یا تو همه‏ی مصائب را از یاد من می‏برد.

گرچه در دل خاک، از من پنهان شده‏ای، ولی از قلب پراندوه من پنهان نیستی (و در قلبم جا گرفته‏ای)

هنگامی که امیر مؤمنان علی (ع) جنازه‏ی پیامبر (ص) را از همان زیر پیراهنش غسل می‏داد، فاطمه (س) چنین می‏گفت:

پیراهن پیامبر (ص) را به من بنما، وقتی آن پیراهن را بوئید بیهوش شد وقتی که علی (ع) فاطمه (س) را چنین یافت، پیراهن را از او پنهان کرد.