سپس فاطمه (س) فرمود: «فدک، ملکی است که پدرم رسول خدا (ص) آن را به من بخشیده است و من در این مورد «بَیّنه» (دو شاهد عادل) دارم.
ابوبکر گفت: برو شهود خود را بیاور.
فاطمه (س)، اُمّاَیْمَن و علی (ع) را به عنوان شاهد نزد ابوبکر آورد.
ابوبکر به اُمّاَیْمَن گفت: «تو از پیامبر (ص) دربارهی فاطمه (س) چیزی شنیدهای؟»
اُمّاَیْمَن و علی (ع) گفتند: «ما از پیامبر (ص) شنیدهایم که فرمود: فاطمه (س) سرور زنان بهشت است» سپس اُمّاَیْمَنْ گفت: کسی که سرور زنان بهشت باشد، چیزی را که مال خودش نیست، ادّعا نمیکند، و من خودم زنی از زنان اهل بهشت میباشم، چیزی را که از رسول خدا (ص) نشنیدهام نمیگویم شنیدهام.
عمر گفت: این حرفها را کنار بگذار، اکنون بگو دربارهی فاطمه (س) چه گواهی میدهی؟
اُمّایمن گفت: من در خانهی فاطمه (س) نشسته بودم، و رسول خدا (ص) نیز نشسته بود، در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمّد! برخیز، و با من بیا، خداوند به من امر کرده که با بال خودم حدود فدک را خطکشی کنم، رسول خدا (ص) برخاست و با جبرئیل رفت، پس از ساعتی بازگشت، فاطمه (س) گفت: ای پدر، کجا رفته بودی؟
پیامبر (ص) فرمود: «جبرئیل فدک را برای من، با بال خود خطکشی کرد، و حدود آن را مشخّص نمود».
فاطمه (س) گفت: ای پدر! من در فکر نیازهای اقتصادی بعد از تو هستم، فدک را برای تأمین این نیازها به من ببخش.
پیامبر (ص) فرمود: «این ملک را در اختیار تو گذاشتم» و فاطمه (س) آن را تصرّف کرد.
اُمّاَیْمَن افزود: آری رسول خدا (ص) به من فرمود: گواهی بده، و به علی (ع) نیز فرمود: گواهی بده (اکنون گواهی میدهیم).
عمر گفت: تو زن هستی و ما گواهی زن را نمیپذیریم، و امّا گواهی علی (ع) او نیز (چون شوهر فاطمه است) گواهی را به نفع خود سوق میدهد.
فاطمه (س) خشمگین برخاست و متوجّه خدا شد و عرض کرد: «خدایا این دو نفر به دختر پیغمبر تو ظلم کردند و حق او را گرفتند، آنها را سخت مجازات کن»، سپس از نزد ابوبکر بیرون آمد.
حضرت علی (ع) فاطمه (س) را بر مرکبی سوار کرد که بر پشت آن مرکب پارچهای افکند که ریشههای اطراف آن آویزان بود، همراه فاطمه (س) تا چهل صبح به در خانه مهاجر و انصار رفتند و آنها را به یاری و حمایت دعوت کردند.