و در احتجاج طبرسی آمده: امیر مؤمنان (ع) در خانه منتظر فاطمه (س) بود، فاطمه (س) پس از خطبه و گریه در کنار قبر رسول خدا (ص) برخاست و هیجانزده به سوی خانه رهسپار شد، وقتی که وارد اطاق گردید، و چشمش به علی (ع) افتاد، (به عنوان شکایت و دادخواهی) خطاب به آن حضرت گفت:
یَابْنَ اَبِیطالِبٍ اِسْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِینِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ فَخانَکَ رِیشُ الْاَعْزَلِ، هذَا اِبْنُ اَبِیقُحافَةٍ یَبْتَزَّنِی نِحْلَةَ اَبِی، وَ بُلْغَةَ اِبْنَیّ لَقَدْ اَجْهَرَ فِی خِصامِی، وَ الفیتُهُ اَلَدَّ فِی کَلامِی حَتّی حَبَسَتْنِی القِیلَةُ نَصْرَها (الانصار) وَ الْمُهاجِرَةُ) وَصْلَها وَ غَضَّتِ الْجَماعةُ دُونِی طَرَفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ…
«ای پسر ابوطالب! مانند کودک در رحم مادر خود را پیچیدهای و گوشهنشین شده (و زانو به بغل گرفتهای)، و مانند شخص متّهم در کنج خانه پنهان گشتهای، تو آن کسی بودی که شاهپرهای بازها را درهم شکستی، اینک از پرهای مرغهای ناتوان، درمانده شدهای، این پسر ابوقحافه است، که از روی ظلم، عطای پدرم، و قوت فرزندانم را گرفته و با من آشکارا دشمنی میکند، و در سخن گفتن با کمال خشونت با من برخورد مینماید، بطوری که فرزندان قبیله (اوس و خزرج) از یاری من دست برداشتند و مهاجران مرا یاری نکردند، و همهی جماعت، سر در گریبان فروبردند و چشمها را به پائین انداختند، دیگر هیچکس از من دفاع نکرد، و از ظلم آنها جلوگیری ننمود.
همانا خشمگین از خانه بیرون رفتم و اکنون پریشان و سرافکنده بازگشتم و تو نیز این گونه پریشان نشستهای، تو آن کسی هستی که گرگان عرب را شکار میکردی ولی اینک مگسها ترا از پای درآوردهاند، نه گویندگان را منع نمودی و نه باطل
گرایان را به جای خود نشاندی، طاقتم به سر آمده، کاش پیش از این حوادث تلخ، مرده بودم، اکنون که با ساحت تو درشتی کردم و بیحرمتی نمودم، خداوند عذرخواه من است، خواه مرا یاری کرده باشی و یا واگذاشته باشی.
ای وای بر من در هر روز، وای وای بر من در هر شب! که پناه من (رسول خدا) رحلت کرد، بازویم از فراق او ناتوان گشت، شکایتم را نزد پدرم میبرم، و از خدا در دفع دشمن، کمک میخواهم.
خدایا! قدرت تو از همه بیشتر است، و عذاب و کیفر تو از همه شدیدتر میباشد.