مؤلّف گوید: در این مورد، «شیخ کاظم از روی بغدادی»، چه نیکو سروده است:
نَقَضُوا عَهْدَ اَحْمَدٍ فِی اَخِیِهِ++
وَ اَذاقُوا الْبَتُولَ ما اَشْجاها
یَوْمَ جائَتْ إِلی عَدِیٍّ وَ تَیْمٍ++
وَ مِنْ الْوَجْدِ ما اَطالَ بُکاها
فَدَنَتْ وَاشْتَکَتْ اِلَی اللَّهِ شَکوی++
وَ الرَّواسِیُّ تَهْتَزُّ مِنْ شَکْواها
لَسْتُ اَدْرِی اِذْ رَوَّعَتْ وَ هِیَ حَسْری++
عانَدَ الْقَوْمُ بَعْلَها وَ اَباها
تَعِظُ الْقَوْمَ فِی اَتَمِّ خِطابٍ++
حَکَتِ الْمُصْطَفی بِهِ وَحَکاها
هذِهِ الْکُتُبُ فَاسْئَلُوها تَرَوْها++
بِالْموارِیثِ ناطِقاً فَحَویها
وَ بمَعْنی یُوصِیکُمُ اللَّه اَمْرٌ++
شامِلٌ لِلاَنامِ فِی قُرْباها
فَاطْمَاَنَّتْ لَهَا الْقُلُوبُ وَ کادَتْ++
اَنْ تَزُولَ الْاَحْقادُ مِمَّنْ طَویها
اَیُّهَا الْقَوْمُ راغِبُو اللَّهَ فِینا++
نَحْنُ مِنْ رَوْضَةِ الْجَلِیلِ جَناها
وَ اعلَمُوا اِنّنا مَشاعِر دِینِ اللَّهِ++
فِیکُمْ فَاکْرِمُوا مَثْویها
وَ لَنا مِنْ خَزائنِ الغَیْبِ فَیْضٌ++
تَرِدُ الْمُهْتَدُونَ مِنْهُ هُداها
اَیُّهَا النَّاسُ اَیُّ بِنْت نَبِیٍّ++
عَنْ مَواریثِهِ اَبُوها زَواها
کَیْفَ یَزْوِدی عَنِّی تُراثِی عَتِیقٌ++
بِاَحادِیثٍ مِنْ لَدُنْهُ افْتَراها؟
کَیْفَ لَمْ یُوصِنا بِذلِکَ مُوْلانا++
وَتَیْماً مِنْ دُونِنا اَوْصاها
هَلْ رآنا لا نَسْتَحِقُّ اهْتِداء++
وَ اسْتَحَقَّتْ تَیْمٌ الْهُدی فَهَداها
اَمْ تَراهُ اَضَلَّنا فِی الْبَرایا++
بَعدَ عِلْمٍ لِکَیْ تُصِیبَ خَطاها
اِنْصِفُونِی مِنْ جائرینَ اَضاعا++
حُرْمَةَ الْمُصْطَفی وَ ما رَعْیاها
یعنی: «عهد و پیمان پیامبر (ص) را دربارهی برادرش شکستند، و آنقدر جرعههای مصائب را بر دختر رسول خدا چشاندند که مانند استخوان در گلویش گلوگیر شد.
روزی که در نزد منسوبین به عَدیّ و تَیْم (ابوبکر و عمر) آمد که بر اثر هیجان اندوه، گریهاش طولانی شد.
پس نزدیک آمد و به خدا شکایت کرد، که کوههای استوار، از شکایت او مضطرب شده و لرزیدند.
نمیدانم که او چه حالی داشت هنگامی که او را ترساندند، با اینکه از رحلت پدر، سوگوار بود، آن قوم با پدر و شوهرش، دشمنی نمودند.
فاطمه (س) با نیکوترین خطابه، آن قوم را پند داد و نصیحت کرد، که خطبهاش انسان را به یاد خطبهی رسول خدا (ص) میآورد.
فاطمه (س) با نیکوترین خطابه، آن قوم را پند داد و نصیحت کرد، که خطبهاش انسان را به یاد خطبهی رسولخدا (ص) میآورد.
و در آن خطبه فرمود: از این کتابهای آسمانی بپرسید، میبینید که گفتار آن به موضوع ارث بردن، تصریح کرده و فراگیر است.
و معنی یُوصِیکُمُ اللَّهُ… (خداوند به شما دربارهی فرزندان وصیّت کرد، که در آیهی 12 نساء آمده) امری است که شامل خویشان همهی مردم میشود.
وقتی که مردم این گفتار را از آن بانوی بزرگوار، شنیدند دلهایشان نرم شد، بطوری
که نزدیک بود کینه و عداوتی که در دل داشتند، زایل شود.
به آنها فرمود: ای مردم! خدا را دربارهی ما در نظر داشته باشد، و با ما دوستی کنید، که ما از میوههای رسیدهی باغ خداوند بزرگ هستیم.
و بدانید که ما در بین شما شعارهای دین خدا هستیم، مقام ما را گرامی بدارید.
و ما دارای فیض و کرامت، از خزائن غیب خدا هستیم که هدایت شدگان، طریق را از آن مرکز میآموزند.
ای مردم! کدام پیغمبری است که دخترش را از ارث محروم کرده است؟
چگونه میشود که عتیق و آزاده شدهای، میراث مرا، بر اساس احادیث جعلی و سستی که ساخته، از من بازدارد؟
چگونه مولای ما (پدر ما) برای ما چیزی وصیت نکرده، ولی به غیر ما از دودمان تَیْم، وصیّت کرده است؟
آیا به نظر شما ما شایستگی هدایت را نداریم و دودمان تَیْم هدایت شدهاند؟! یا به نظر شما، پیامبر (ص) ما را در بیان گمراهی، سرگردان کرده، بعد از علم و آگاهی تا شما خطای او را سامان دهید!!
ای مردم! از روی انصاف به ما بنگرید، و از جور این دو نفر، به داد ما برسید که حرمت رسول خدا (ص) را تباه کرده و حق او را رعایت نکردند.