در کتاب احتجاج طبرسی (ج 1 ص 127) آمده: هنگامی که به حضرت علی (ع) خبر رسید که ابوبکر «فدک» را از حضرت زهرا (س) گرفته و کارگزاران فاطمه (س) را از فدک بیرون نموده است، نامهی کوبندهی زیر را برای ابوبکر فرستاد، که ترجمهاش چنین است(1):
امواج آشوب و فتنهانگیزی را با سینههای کشتیهای نجات بشکافید، تاجهای فخرفروشی و نخوت مردم خودپسند را با محدود کردن افراد حیلهگر و هویپرست فروگذارید، و از مبدء فیض و نور، اکتساب کرده و تنها به سوی او متوجه باشید، میراث نفوس پاک را به خودشان واگذارید، از محیط جهل و غفلت و حیرت بیرون آئید، گویا با
چشم خود میبینیم که شماها چون شتر چشم بسته که به دور آسیاب میگردد، متحیّر و سرگردان قدم میزنید.
سوگند به خدا اگر مأذون بودم سرهای شما را مانند درو کردن محصول رسیده، با داسهای بُرنده و تیز و آهنین از تن جدا میکردم، و میشکافتم از کاسههای سرهای دلیران شما به آن گونهای که چشمهای شما مجروح گشته و همه متوحش و حیران شوید، من همان شخص هستم که جمعیتهای انبوه را پراکنده میکرد، لشگرها را نابود میساختم، تشکیلات و نظام شما را بر هم میزدم، من پیوسته در میدانهای جنگ مشغول نبرد بودم و شما در خانههای خود معتکف میشدید.
من تا دیروز شب و روز ملازم پیغمبر خدا بودم و همهی شماها از اعمال و رفتار من آگاه بوده و مقام مرا تصدیق داشتید و بجان پدرم سوگند که شما راضی نمیشوید از اینکه نبوّت و خلافت در خانوادهی ما جمع بشود، هنوز کینههای جنگ بَدر و اُحُد را فراموش نکردهاید.
سوگند به خدا: اگر به شما بگویم آنچه از جانب پروردگار توانا دربارهی شما مقدّر و نوشته شده است، قطعاً از شدّت اضطراب، استخوانهای دندههای شما چون تداخل دندانهای پرگار آسیاب در داخل بدن شما فروخواهد رفت.
من اگر حرف بزنم میگوئید حسادت میورزم، و اگر ساکت شوم خواهید گفت که علی بن ابیطالب از مرگ میترسد، هیهات، هیهات، اشتیاق من به مرگ بیشتر از علاقهی یک بچّهی شیرخوار به پستان مادر است.
من بودم که شربت مرگ را به افراد دشمن میچشانیدم، من بودم که در معرکهها، مرگ را استقبال کردم و کوچکترین ترس و هراسی از مرگ نداشتم، من بودم که در داخل شبهای تیره، پرچمهای دشمنان را سرنگون میساختم، من بودم که گرفتگی و اندوه را از خاطر مبارک رسول خدا (ص) برطرف مینمودم.
و هرگاه مجاز بودم میگفتم آنچه را که خداوند دربارهی شما نازل فرموده، و من میدانم، همانند ریسمان چاه عمیق به لرزه میافتادید و حیران و سرگردان در بیابان، راه میرفتید.
ولی من در این امر، مسامحه کردم، و زندگی را بر خود ساده و آسان میگیرم، تا با دست تُهی و بریده از لذّات دنیوی، و با دل پاک و خالی از تیرگیها، پروردگار
جهان را ملاقات کنم، و بدانید که حقیقت دنیای شما همانند ابری است که در هوا بلند شده و در بالای سر مردم، پهن و ضخیم گشته و سپس پراکنده و نابود میشود.
و زود باشد که گرفتگی و غبار از مقابل چشمهای شما برطرف شده و نتائج سوء اعمال خودتان را ببینید و دانههای تلخی را که کاشتهاید به صورت سموم کشنده و هلاککننده درو کنید و بدانید که خداوند بهترین حاکم است، و رسول گرامی او، بزرگترین خصم شماها خواهد بود، و سرزمین قیامت، بازداشتگاه شماها است، خداوند شما را از رحمت خود دور ساخته و با هلاکت و عذاب قرین سازد، وَالسَلامُ عَلی مَنْ اِتَّبَعَ الْهُدی: سلام بر راهیان راه هدایت!.
1) فرازهائی از نامه، در نهجالبلاغه خطبه 5 آمده است (مترجم).