جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نگاهی دیگر به چگونگی بیعت علی و حمایت فاطمه

زمان مطالعه: 3 دقیقه

(فیلسوف محقّق، فیض کاشانی) در کتاب عِلْمُ الْیَقین از کتاب «التهاب نیران

الاحزان» درباره‏ی چگونگی هجوم به خانه‏ی علی (ع) چنین نقل می‏کند:

عمر، جمعی از بردگان آزاد شده و منافقان را به گرد خود آورد و با آنها به خانه‏ی علی (ع) رهسپار شدند، دیدند در خانه بسته است، فریاد زدند: «ای علی! از خانه بیرون بیا، زیرا خلیفه‏ی رسول خدا (ص) تو را به حضور می‏خواند».

حضرت علی (ع) در را باز نکرد، آنها هیزم آوردند و کنار در خانه گذاشتند، و آتش آوردند تا در خانه را بسوزانند، عمر فریاد زد: «سوگند به خدا اگر در را باز نکنید، خانه را به آتش می‏کشم».

هنگامی که فاطمه (س) فهمید که آنها می‏خواهند خانه‏اش را به آتش بکشند، برخاست و در را گشود، جمعیّت بی‏آنکه مهلت بدهند تا فاطمه (س) خود را بپوشاند در را فشار دادند، فاطمه (س) برای اینکه در برابر نگاه نامحرمان نباشد، به پشت در رفت، عمر در را فشار داد، فاطمه (س) بین فشار در و دیوار قرار گرفت، سپس عمر و همراهان به خانه هجوم بردند، حضرت علی (ع) روی فرش خود نشسته بود، آن قوم آن حضرت را احاطه کردند و اطراف دامن و گریبانش را گرفتند و او را با اجبار به طرف مسجد بردند.

فاطمه (س) به میان جمعیّت آمد و بین آنها و علی (ع) قرار گرفت، و فرمود: «سوگند به خدا نمی‏گذارم پسر عمویم را از روی ظلم به سوی مسجد بکشید، وای بر شما چقدر زود به خدا و رسولش خیانت نمودید، و به خانواده‏اش ستم کردید، با اینکه رسول خدا (ص) پیروی از ما و دوستی با ما را به شما سفارش کرده بود و فرموده بود که در امور به خاندان من تمسّک کنید، و خداوند فرمود:

قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی القُرْبی.

«ای پیامبر! به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمی‏خواهم جز اینکه با خویشان من دوستی نمائید». (شوری- 23)

روایت‏کننده می‏گوید: این گفتار فاطمه (س) باعث شد که بسیاری از مردم متفرّق شدند، عمر با جمعی در آنجا ماندند، عمر به پسر عمویش قُنفذ گفت: «با تازیانه فاطمه (س) را بزن».

قنفذ با تازیانه به پشت و پهلوی حضرت زهرا (س) زد که آثار آن در بدن زهرا (س) پدیدار شد، و همین ضربت قویترین اثر را در سقط جنین آن حضرت نمود، که

پیامبر (ص) آن جنین را «مُحْسِنْ» نامیده بود، آن قوم، امیر مؤمنان علی (ع) را کشان کشان به سوی مسجد بردند، و در برابر ابوبکر قرار دادند، در همین هنگام فاطمه (س) سراسیمه به مسجد آمد، تا علی (ع) را از دست آنها بگیرد و نجات دهد، ولی نتوانست، از آنجا به سوی قبر پدرش رفت، و با سوز دل و آه جانکاه گریه می‏کرد و این اشعار را می‏خواند:

نَفْسِی عَلی زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ++

یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ

لا خَیْرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیاةِ وَ انَّما++

اَبْکِی مَخافَةَ اَنْ تَطُولَ حَیاتِی

«پدر جان! جانم با آنهمه اندوه و غصّه در سینه‏ام حبس شده است، ای کاش با همان اندوه‏ها از بدنم خارج می‏شد.

پدر جان! بعد از تو هیچ خیر و نیکی در زندگی نیست، گریه می‏کنم از بیم آنکه (مبادا) بعد از تو زیاد زنده بمانم».

سپس فرمود:

«پدر جان! دریغ و آه از فراق تو، و ای فغان از جدائی حبیب تو ابوالحسن امیر مؤمنان؛ پدر دو سبط تو حسن و حسین (ع)، آنکس که تو او را در کودکی تربیت کردی، و وقتی که بزرگ شد، او را برادر خود خواندی، و او بزرگترین دوستان و محبوبترین اصحاب تو در حضورت بود، او که از همه در قبول اسلام پیشی گرفت، و به سوی تو هجرت کرد، ای پدر بزرگوار و ای بهترین خلائق!

فَها هُوَ یُساقُ فِی الْاسرِ کَما یُقادُ الْبَعِیرَ.

«اکنون او را اسیرگونه می‏کشند، چنانکه شتر را می‏کشند».

سپس ناله‏ی جانسوزی از دل داغدارش برکشید و گفت:

وا مُحَمَّداهُ! وا حَبِیباهُ! وا اَباهُ! وا اَبَا الْقاسِماهُ! وا اَحْمَداهُ، وا قِلَّةَ ناصِراهُ وا غَوْثاهُ، واطُولَ کُرْبَتاهُ، وا حُزْناهُ، وا مُصیبَتاهُ! وا سوءَ صَباحاهُ!!

«فریاد، یا محمّدا، فریاد ای دوست، ای پدر، ای اباالقاسم، ای احمد، آه و فغان از کمی یاور!، و مصیبت و اندوه بسیار، و آه از این روزگار تلخ!!».

فاطمه (س) بعد از این گفتار، صیحه زد و بیهوش به روی زمین افتاد، مردم از گریه او گریستند و صدا به ناله بلند کردند، و مسجد پیامبر (ص) ماتم‏سرا گردید.

سپس علی (ع) را در پیش ابوبکر متوقّف ساختند، و به او گفتند: دستت را دراز

کرده و بیعت کن!!

حضرت علی (ع) فرمود: سوگند به خدا بیعت نمی‏کنم، زیرا بیعت من به گردن شما ثابت است (شما با من در غدیر خم بیعت کردید و باید بر آن وفادار بمانید).