در این هنگام سلمان برخاست و گفت: «اَللَّه اَکْبَرُ، اللَّه اَکْبَرُ!!» با دو گوشم از رسول خدا (ص) شنیدم، و اگر نشنیده باشم هر دو گوشم کَر باد، فرمود: «هنگامی فرارسد که برادر و پسر عمویم با جماعتی از اصحابش در مسجد بنشینند، آنگاه گروهی از کلبهای دوزخ به اطراف او بیایند تا او و اصحابش را بکشند!
اکنون من تردیدی ندارم آن که پیامبر (ص) فرمود شما هستید که قصد کشتن علی (ع) و اصحابش را دارید».
عمر وقتی که این گفتار را شنید، سخت خشمگین شد و برجهید و به سلمان حمله کرد، بیدرنگ امیر مؤمنان علی (ع) برخاست و دست انداخت و لباس عمر را گرفت و او را فشار داد و به زمین کشید و فرمود:
یَابْنَ الصَّحّاکِ الْحَبَشِیَّةِ لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللَّه سَبَقَ، وَ عَهْدٌ مِنْ رِسُولِاللَّهِ تَقَدَمَ، لَاَرَیْتُکَ اَیُّنا اَضْعَفُ ناصِراً وَ اَقَلُّ عَدَداً.
: «ای پسر صحّاک حبشیّه! اگر حکم خدا و عهد رسول خدا (ص) بر این موضوع، مقدّم نشده بود، اکنون به تو میفهماندم که کدامیک از ما از نظر قوّت و لشگر، پیروز هست، و کدام مغلوب میباشد؟».
سپس علی (ع) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: «برخیزید و بروید، خداوند شما را رحمت کند، سوگند به خدا دیگر وارد مسجد نمیشوم مگر همچون برادرانم موسی و هارون (ع)، که بنیاسرائیل به موسی (ع) گفتند:
فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنَّا هیهُنا قاعِدوُنَ.
: «تو و پروردگارت بروید و با آنها (عمالقه) بجنگید، ما همینجا نشستهایم»(1)
سوگند به خدا وارد مسجد نمیشوم مگر برای زیارت (قبر) رسول خدا، یا برای قضاوت در احکام خدا، زیرا حجّت خداوند را که رسول خدا (ص) آن را برپا داشت، جایز نیست تعطیل کرد و مردم را در تنگنای حیرت و سرگردانی گذاشت.
1) مائده- 24.