ابوسیفیان به درِ خانهی پیامبر (ص) آمده بود، علی (ع) و عباس (عموی آنحضرت) به او نگاه میکردند ببینند که چه میگوید، ابوسفیان این اشعار را خواند:
بَنِیهاشِمٍ لا تَطْمَعُوا النّاسَ فِیکُمُ++
وَ لا سِیّماتَیْمِ بْنِ مُرَّةٍ اَوْ عَدِیّ
فَمَا الْاَمْرُ الّا فِیکُمُ وَ اِلَیْکُمُ++
وَ لَیْسَ لَها اِلّا اَبُوحَسَنٍ عَلِیّ
اَبا حَسَنٍ فَاشْدُدْ بِها کَفَّ حازِمٍ++
فَاِنَّکَ بِالْاَمْرِ الَّذِی تُرْتَجی مَلِیّ
: «ای دودمان بنیهاشم، دیگران را در مورد خلافت خودتان، به طمع نیندازید، بخصوص طایفه تَیْم بن مرّه (ابوبکر) و طایفه عَدّی (عمر) را، امر خلافت از آن شما بنیهاشم است و به شما بازمیگردد، و آن مخصوص ابوالحسن علی (ع) میباشد، ای ابوالحسن! بوسیلهی خلافت، پنجه و پپشتکار خود را محکم و استوار کن، زیرا تو به امر خلافت که امید داری، شایسته و سزاوار میباشی».
سپس فریاد زد: ای بنیهاشم! ای فرزندان عبدمناف! آیا شما راضی میشوید که ابوفصیل پست پسر پست حاکم شما گردد، سوگند به خدا اگر بخواهید، لشکر بسیار از سواره و پیاده آماده سازم که آنها را در تنگنا قرار دهند!!.
امیر مؤمنان (ع) (که از ماهیّت ناپاک ابوسفیان اطلاع داشت) به ابوسفیان فرمود: برگرد! که سوگند به خدا آنچه را میگوئی برای خدا نیست، تو همیشه در حال فریب و خدعه به اسلام و مسلمین هستی، و ما به تجهیز جنازهی رسول اکرم (ص) بودیم، و هر
کسی به جزای عمل خود میرسد، خداوند ولّی و یاور رنج دیدگان است.
ابوسفیان (که قصد سوئی داشت و میخواست فرصتطلبی کند) مأیوس شد و از حضور علی (ع) به سوی مسجد رفت، دید بنیامیّه در مسجد اجتماع کردهاند، آنها را برای به دست گرفتن زمام خلافت تحریک کرد، ولی آنها از او پیروی نکردند، به این ترتیب فتنهای پدید آمده بود که همه به آن مبتلا شده بودند، و دستاویزهای بدی بود که واقع شده بود، شیطان سلطه یافته بود و ستمپیشگان دست به دست هم داده بودند، ولی مؤمنان در این راستا، پریشان و خوار شده بودند، این است معنی باطنی سخن خدا که میفرماید:
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خاصَّةً.
: «و از فتنه بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمیرسد» (بلکه همه را فراخواهد گرفت) (سوره انفال آیه 25).