روایت است که چون نوگل ریاض رسول++
ز امت پدر خود ستم کشیده بتول
ز دست داغ پدر خورد عارضش سیلی++
به سر ز مرگ پدر کرد معجرش نیلی
به جای آنکه تسلی دهندش از ره کین++
شدند در پی آزردنش گروه لعین
گهی زدند ز بیداد در به پهلویش++
گهی ز سیلی دشمن کبود شد رویش
دو ماه و نیم ز غم بود گرم ناله و آه++
مدام ورد زبان داشت ذکر یا ابتاه
پدر ز بعد تو من بی معین و یار شدم++
میان اهل مدینه غریب و خوار شدم
چو رفت سایهات ای باب مهربان ز سرم++
چو شام تار سیه گشته روز در نظرم
ز آه و نالهی آن غم رسیدهی ناکام++
نبود ساعتی اهل مدینه را آرام
پی سکوت همان بینوا ز آه و فغان++
بیان حال نمودند با علی عنوان
از این قضیه چو آن غم رسیده یافت خبر++
بگفت با علی ای پادشاه جن و بشر
بگو به مردم شهر مدینه از یاری++
کسی ز من نکند منع گریه و زاری
زمانه با من غم دیده بر سر جنگ است++
خدا گواست ز مرگ پدر دلم تنگ است
بگو به دار بقا رفته است پیغمبر++
ازو میان شما مانده است یک دختر
اگر ز بودن آن هم به تنگ آمدهاید++
عبث هر آینه با او به جنگ آمدهاید
کنید از دل و از جان حلال زهرا را++
بسی نمانده که گوید وداع دنیا را
بگو که فاطمه هم بسته است بار سفر++
همین دو روز دگر میرود به نزد پدر