جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داغ پدر

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

روایت است که چون نوگل ریاض رسول++

ز امت پدر خود ستم کشیده بتول

ز دست داغ پدر خورد عارضش سیلی++

به سر ز مرگ پدر کرد معجرش نیلی

به جای آنکه تسلی دهندش از ره کین++

شدند در پی آزردنش گروه لعین

گهی زدند ز بیداد در به پهلویش++

گهی ز سیلی دشمن کبود شد رویش

دو ماه و نیم ز غم بود گرم ناله و آه++

مدام ورد زبان داشت ذکر یا ابتاه

پدر ز بعد تو من بی معین و یار شدم++

میان اهل مدینه غریب و خوار شدم

چو رفت سایه‏ات ای باب مهربان ز سرم++

چو شام تار سیه گشته روز در نظرم

ز آه و ناله‏ی آن غم رسیده‏ی ناکام++

نبود ساعتی اهل مدینه را آرام

پی سکوت همان بی‏نوا ز آه و فغان++

بیان حال نمودند با علی عنوان

از این قضیه چو آن غم رسیده یافت خبر++

بگفت با علی ای پادشاه جن و بشر

بگو به مردم شهر مدینه از یاری++

کسی ز من نکند منع گریه و زاری

زمانه با من غم دیده بر سر جنگ است++

خدا گواست ز مرگ پدر دلم تنگ است

بگو به دار بقا رفته است پیغمبر++

ازو میان شما مانده است یک دختر

اگر ز بودن آن هم به تنگ آمده‏اید++

عبث هر آینه با او به جنگ آمده‏اید

کنید از دل و از جان حلال زهرا را++

بسی نمانده که گوید وداع دنیا را

بگو که فاطمه هم بسته است بار سفر++

همین دو روز دگر می‏رود به نزد پدر