یکی روز شاه ز دوده روان++
پی حجرهی بانوی بانوان
بیامد نگه کرد کس را ندید++
خدیجه ولی گرم گفت و شنید
بفرمود کای خوب کردار زن++
کس این جای نه، با کهیی در سخن؟
بدو گفت بانوی فرخنده فر++
ابا اینکه هستم بدو بارور
بدو گفت مهتر که رازت بپوش++
مرا مژده داده است فرخ سروش
که این دختری باشد آزرمناک++
ز آلودگیها تو و جانش پاک
بود مادر یازده پیشوا++
به پاکیش دادار باشد گوا
بدو زو تبار من و دودهام++
نشانشان ز جبریل بشنودهام
همه زادگانش خداوند فر++
وصی منند از پس یکدگر
بریده شود وحی چون از زمین++
مرا نایباند و خدا را امین
خدیجه چو بشنید خشنود گشت++
بر این گونه نه ماه چون برگذشت
رخ اندر زمین پیش یزدان نهاد++
همان گه که زهرا ز مادر بزاد
فرو تاخت نوری از آن روی پاک++
که روی زمین گشت از آن تابناک
سپردنش آنگاه بر دست مام++
بگفتند خرم زی و شاد کام
بگیرش که بانوی مینوست این++
خداوند بر هر چه بانوست این
بگیر این دل افروز فرزند پاک++
که پاک آفریدش خداوند پاک
ز آلودگی پاک پوران وی++
همه رهنمایان فرخنده پی
بدیشان زمین و آسمان پایدار++
خداوند دین تا به روز شمار