زمان مطالعه: < 1 دقیقه
فاطمه خاتون جنت ناگهی++
پیش سید رفت در خلوتگهی
گفت کرد از آس دستم آبله++
یک کنیزک از تو میخواهم صله
تا مرا از آس رنجی کم رسد++
تا کیم از آس چندین غم رسد
وی عجب در پیش صدر روزگار++
بود آن ساعت غنیمت بیشمار
دست بگشاد و ببخشید آن همه++
هیچ ننهاد از برای فاطمه
یکی دعاش آموخت زیبا و عزیز++
گفت این بهتر ترا زان جمله چیز
آنکه او از فقر فخر آمد عزیز++
کی گذارد هیچ کس را هیچ چیز
گر سر دین داری ای بی پا و سر++
راه دین است زین ره در گذر