جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کلید قفل حاجات

زمان مطالعه: 5 دقیقه

دلا دیدی که در درماندگی‏ها++

نبودت ملجائی جز آل‏طاها

ز پا صد بار افتادی و دستت++

علی بگرفت و اولادش بهر جا

یکی بر بند بار از ملک هستی++

یکی بردار بند از نطق گویا

بشهری رو کز او روزی است اعیان(1)++

ز بحری کو کز او موجی است اسما(2)

بپرس از غیبیان اسرار ایجاد++

بجو از ماهیان احوال دریا

که با معلول ربطش چیست علت++

که بی ما را چه نسبت بود با ما

چه آبی بود آن آبی که فرمود++

جعلنا کل شی حی، من الما(3)

اگر مقصود این آب است و آتش++

حیات ما نبود از آب تنها

نمود ایجاد ما از چار عنصر(4)++

ز اصل و امتزاج هفت آبا(5)

صفی آمد به میدان معارف++

تو هم بگشای گوش از بهر اصغا(6)

کنم تفسیر آب آفرینش++

که چون جاری شد اندر جوی اشیا

بود آن آب اصل فاطمیت++

که از وی آدم و عالم شد احیا

نبود ار او مقید را به مطلق++

نبد ربطی اگر دانی معما

نه احمد با علی گشتی پسر عم++

نه ممکن می‏شد از واجب هویدا

نبوت مر مقید راست مأخذ++

ولایت مر مجرد راست مبدا

وجود مطلقی را با مقید++

یکی بایست ربطی در تقاضا

علی گنجینه‏ی اسرار مطلق++

محمد مظهر اسماء حسنی

علی مطلق ز هر اسم و ز هر رسم++

ز احمد گشت اسم و رسم برپا

میانشان واسطه نفس بتولی++

که بر تقیید و اطلاقست دارا

علی از حرف و تعریف است بیرون++

ز احمد حرف و تعریف است انشا

به کابین بتول آن هشت نهری++

که آمد چار پنهان چار پیدا

چهار انهار جاری در بهشت است++

چهار دیگر اندر دار دنیا

چنین گفتند بهر فهم خلقان++

وگرنه بود مطلب غیر از اینها

ز من بشنو کنون تفسیر هر یک++

گرت باشد دل و جانی مزکا(7)

غنیمت دان و دریاب آنچه گویم++

که شد خاص «صفی» عرفان مولا

خوری بعد از «صفی» افسوس و اندوه++

که دیگر نشنوی از کس تو معنا

کنون بشنو که پیر عشقم از غیب++

سخنها می‏کند بر نطق القا

چو شد مواج بحر لا یزالی++

که گردد کنز مخفی آشکارا

تجلی کرد بر ذات خود از خود++

نمایان گشت در مرآت اسما

به چشم عشق در آئینه‏ی ذات++

نمود آن حسن ذاتی را تماشا

به حسن خود تبارک گفت و احسنت++

ستودش بسکه نیکو دید و زیبا

به آن نطقی که در خود بود خاموش++

تکلم کرد و با خود گشت گویا

که ای در حسن و نیکوئی و خوبی++

حبیب من چه پنهان و چه پیدا

سرا خالی است از بیگانه، با یار++

تکلم کن که گویائی و دانا

میانت بستم ای انسان کامل++

بیانت دادم ای سلطان بطحا

منم گنج طلسم و گنجم احمد++

تو خود اسمی و خود عین مسما

من آن ذاتم که بیرونم ز هر شرط++

نه مطلق نه مقید نه معلا

توئی آن مظهر بی اسم مطلق++

که مشروطی به شرط لا و الا

به بستم عقد مهر خویش با تو++

که هر شیئت شود زان عقد شیدا

کنم خلقی و زان عهد مبارک++

نهم در هر سر از عشق تو سودا

به کابین محبت هر چه مار است++

در این مخزن کنم بذل تو یکجا

کنم درهای رحمت را همه باز++

ترا در دوره‏ی انا فتحنا(8)

نمایم رایتت را ظل ممدود++

که باشد ما سوی را جمله سکنا

بشویم هر چه خواهی رخت عصیان++

به آب رحمتت بهر تسلا

خود آیم با لباس مرتضائی++

به همراه تو از خلوت به صحرا

شوم یار تو در کل نوائب++

کنم صافت ره از خاشاک اعدا

تمام آفرینش را تصدق++

کنم در حسنت اندر عقد زهرا

از آن الطاف بیچون و چگونه++

عرق بنشسته از شرمش به سیما

به نطق آمد ز تعلیم خدائی++

که ای ذاتت ز هر وصفی مبرا

نه کس زاد از تو نه زادی تو از کس++

بری از زوج و ترکیبی و آرا

مبرائی ز عنوان و عوارض++

معرائی(9) ز تولید و تقاضا

ز وصل و نسل موضوئی و مطلق++

ز جفت مثل بیرونی و بالا

به هست خویش دیمومی(10) و دائم++

به ذات خویش قیومی و برپا

نه با قدس تو زیبد زن نه فرزند++

نه در بود تواَم شاید نه اما

زهر عیبی و هر نقصی مقدس++

ز هر حمدی و هر نعتی معرا

منم در ظل ذاتت عبد مملوک++

کمال رب نداند عبد، اصلا

مرا اندیشه‏ی لا و نعم نیست++

به عبد آن کن که می‏زیبد ز مولا

زهی حسن و زهی عقل و زهی شرم++

چنین کردش به ذات خود شناسا

سخن ز اصل حیات ماسوی(11) بود++

که با زهرا چه نسبت دارد اینجا

به آب احیای نفس ما خَلَق کرد++

کنون بر ضبط معنی شو مهیا

خود انهار وجودی این چهارند++

که موجودات را هستند مبنا

یکی تعبیر از ذات وجود است++

که از شرط است و بی شرطی مبرا

هویت خواند او را مرد عارف++

مر این در اصطلاح ماست مجرا

وجود ثانوی در حد شرط است++

که از احمد شود تعبیر و ز اسما

به تعبیر دگر باشد نبوت++

به تعبیر دگر عقل دلارا

بود این رتبه را یک روی بر ذات++

که خوانندش ولایت اهل ایما

روا باشد مر او را شرط اطلاق++

بود ثابت به وصفش معنی لا

احد خوانند گاهش اهل تحقیق++

به یک تعبیر دیگر نقطه‏ی با

بود اینجا مقام لی مع الله(12)++

علی را اندر این وادی است مأوا

ز من باز از مقام واحدیت++

یکی بشنو گرت ذوقی است اجلا

وجود اینجا بود بر شرط تقیید++

که تعبیر از رسالت شد در اخفا

از اینجا ز آیت خیر النسائی++

معین گشت ماهیات اشیا

ز عرش و فرش و افلاک و عناصر++

ز اعراض و جواهر جای برجا

مراد از چار جو این چار رتبه است++

که شد مهر بتول پاک عذرا

ز فیض او بهم گشتند مربوط++

وجودی چند چون عقد ثریا

میان حسن و عشق، او بود دلال++

که عالم گشت از او پر شور و سودا

یکی تأویل دیگر بشنو از من++

که گویم با تو بی فکر و مدارا

ز جوی زنجبیل و نهر کوثر++

ز کافور و ز تسنیم مصفا

که بد کابین آن نور مطهر++

که شد مهر بتول آن دُر بیضا(13)

بود تسنیم آیات نبوت++

که امکان را نمود اوست مبنا

ز کوثر قصد ما باشد ولایت++

که اشیا را بود سر سویدا(14)

مراد از زنجبیل آن جذب عشق است++

کزان هر جزو بر کل است پویا

اگر گرمی نبود از عشق بر تن++

بهم کی مختلط می‏گشت اعضا

ز کافورم غرض سکن مزاج است++

که تسکین زان برودت یافت اجزا

نبود ار این برودت گرمی عشق++

جهان را سوخت یکدم بی محابا

ازین گرمی و سردی یافت تعدیل++

مزاج ممکنات از دون و والا

ظهور آن چهار اندر طبیعت++

بود این باد و خاک و آتش و ماء

نشان از چار عنصر چیست در تن++

دم و بلغم دگر سودا و صفرا

غرض شد ز آب اکرام بتولی++

تمام انفس و آفاق احیا

ز جذب جلوه‏ی خیر النسا بود++

قبول صورت ار کردی هیولا

کشیدم پرده گر اسرار دانی++

ز سر فاطمه ام‏ابیها

نبود ار جذبه‏ی او، آمدی کی++

دل آدم بجوش از مهر حوا

بر این لب تشنگان بحر عصیان++

همه ابر عطای اوست سقا

الا ای مصطفی را یار و همدم++

الا ای مرتضی را کفو یکتا

به فرق حیدری تاج ولایت++

به دوش مصطفی تشریف عظما

به جودی ما سوای را اصل و مایه++

به فضلی بوالبشر را اُم و آبا

معین انبیائی در توسل++

دلیل اولیائی در تولا

به امداد تو شد هر مشکلی حل++

ز اکرام تو هر دردی مداوا

بود نامت کلید قفل حاجات++

بود صدقت شفیع حشر کبرا

نمایشهای ذاتی را تو مرآت++

تجلی‏های باری را تو مجلا

ز لغزش ذیل پاکت حصن مریم++

ز اعدا ذکر نامت حرز عیسی

کند در کعبه تسبیح تو مسلم++

برد در دیر تعظیم تو ترسا

دلت گنجینه‏ی عشق الهی++

رخت مرآت حسن حق تعالی

حقایق را حواست لوح محفوظ++

معانی را بیانت کلک اعلا

دعای مستجابت حکم سرمد++

ولای مستطابت خیر عقبی

دری از باغ توحید تو جنت++

بری از نخل احسان تو طوبی

به رایت اتصال امر ثانی++

به عزمت اتکال عقل اولا


1) اعیان: جمع عین، مراد اعیان ثابته است در علم الهی.

2) اسماء: نام‏ها، جمع اسم.

3) جعلنا کل شی حی من الماء: اشارتست به آیه‏ی 30 از سوره‏ی انبیا: «و قرار دادیم حیات هر چیزی را از آب».

4) چهار عنصر: آب و خاک و باد و آتش.

5) هفت آبا: هفت پدر، کنایه از هفت ستاره، آباء علوی.

6) اصغاء: گوش دادن، سخن کسی نیوشیدن.

7) مزکی: پاکیزه شده.

8) انا فتحنا: اشارتست به آیه‏ی 1 از سوره‏ی فتح که می‏فرماید «ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرر کرده‏ایم».

9) معرا: برهنه، ناپوشیده، عریان.

10) دیموم: دوام داشتن، بی زوال.

11) ماسوی: آن چه سوای ذات خداوند باشد، جز خدا، جز آن.

12) لی مع الله: اشارتست به حدیث نبوی «مرا با خدای یکتا وقتی است که راه نمی‏یابد در آن حال من، نه فرشته و نه پیام‏آور حق، هر وقت دست در بغل می‏کرد و بیرون می‏آورد نوری از آن ساطع می‏شد».

13) دُر بیضا: گوهر درخشنده.

14) سر سویدا: سر دانه‏ی دل، سر خانه‏ی دل.