جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زهرای بتول

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

ای جامه‏ی مردمی به بر کرده++

خود را ز همه عزیزتر کرده

این عالم اکبر مفصل را++

بر پیکر خویش مختصر کرده

از گوشه‏ی خاکدان مقر جسته++

وز گلشن و بوستان سفر کرده

زندان محقر طبیعت را++

بر خویش مکان و مستقر کرده

سرمایه‏ی عمر خود ز کف داده++

تا سود کنی بسی ضرر کرده

دنیای دنی گزیده بر عقبی++

افزایش سنگ بر گهر کرده

تا چند به خیره پرده می‏پوشی++

بر این همه کار پرده در کرده

خود را به سزای خویشتن بشناس++

ای بر صف ممکنات سر کرده

از فاطمه کیمیای همت خواه++

خواهی مس قلب خویش زر کرده

زهرای بتول آنکه در شأنش++

تقدیس، خدای دادگر کرده

هست آنکه ز بام رفعتش کوتاه++

این گنبد هفت سقف بر کرده

با خلقت او در این جهان ایزد++

گنجایش بحر در شمر کرده

ارواح طفیل خلقتش خود را++

تسلیم قوالب و صور کرده

در نیم نفس تواند اینعالم++

تبدیل به عالم دگر کرده

این اطلس نه فلک نمی‏آرد++

دامان جلالش آستر کرده

آه از غم او که روز را بر او++

از شام سیاه تیره‏تر کرده

در عمر شریف خود پس از نه سال++

در خانه‏ی مرتضی مقر کرده

آن جا به هزار محنت و سختی++

نه سال دگر بر او گذر کرده

با رنج گران دو قرص نان از جو++

بر سفره‏ی خویش ماحضر کرده

وز بعد پدر به خواری و زاری++

با عمر دو ماه و نیم سر کرده

این مدت کم به ماتم بسیار++

روز و شب خود، شب و سحر کرده

آن فاطمه‏ای که مصطفی او را++

با دیده‏ی مرحمت نظر کرده

آوخ که دلی نسوخت بر حالش++

بودند مگر دل از حجر کرده

آن کو طلبد ولای او «منشی»++

خود را ز بهشت بهره‏ور کرده

و آن دل که شد از ولای او خالی++

منزلگه خویش در سقر کرده