دختر فکر بکر من، غنچهی لب چو وا کند++
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
طوطی طبع شوخ من، گر که شکر شکن شود++
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من ز یک نغمهی عاشقانهای++
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی++
دائره وجود را جنت دلگشا کند
شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد++
شاهد معنی من ار جلوهی دلربا کند
نظم برد بدین نسق از دم عیسوی سبق++
خاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند
و هم به اوج قدس ناموس اله کی رسد++
فهم که نعت بانوی خلوت کبریا کند
ناطقهی مرا مگر روح قدس کند مدد++
تا که ثنای حضرت سیده النسا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه++
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند
صورت شاهد ازل معنی حسن لم یزل++
وهم چگونه وصف آئینهی حق نما کند
مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی++
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند
وحی نبوتش نسب جود و فتوتش حسب++
قصهای از مروتش سورهی هل اتی کند
قبلهی خلق روی او، کعبه عشق کوی او++
چشم امید سوی او تا بکه اعتنا کند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هیچ سو++
زانکه مس وجود را فضه او طلا کند