باغ را داد نوبهار نوا++
بوستان گشت دلکش و زیبا
از دم باد و از ترشح ابر++
یافت بستان و باغ برگ و نوا
بینوا بود بوستان و چمن++
بی صفا بود گلشن و صحرا
از هوای بهار و فیض سحاب++
هم نوا یافت هم گرفت صفا
راغ پوشید سبزگون حله++
باغ پوشید سرخگون دیبا
شد هوا از لطافت و خوبی++
راست چون روی دلبر زیبا
باغ ز اشکوفههای گوناگون++
گشت چون جنتی پر از حورا
خاک در دل هر آنچه داشت نهان++
کرد باد بهاریاش پیدا
مرده بود این زمین و شد زنده++
پیر بود این جهان و شد برنا
ابر گرید چو مردم عاشق++
برق خندد چو مردم شیدا
باغ از آن گریه چون بهشت ارم++
دشت از آن خنده غیرت سینا
می بگرید همی سحاب و بدو++
می به خندد همی گل حمرا
گریهی آن بود طراوت بخش++
خندهی این بود نشاط افزا
چون بخندد گل و بگرید ابر++
وز طرب بلبلان زنند نوا
خوش بود با نوای بربط و چنگ++
خندهی جام و گریهی مینا
این لطافت که در هواست به طبع++
می کشان را زنده به باده صلا
من در این فصل راستی نفسی++
نتوانم نشست بی صهبا
در چنین فصل و در چنین هنگام++
که تر و تازه است آب و هوا
هست کار صواب بادهکشی++
کارهای دگر خطاست، خطا
هر کسی در نشاط و در شادی است++
ما نباشیم در نشاط چرا؟
ما هم اکنون کنیم رو به نشاط++
تا کی از دست غم خوریم قفا
در گلستان بگستریم بساط++
برخوریم از هوای رنج زدا
بگساریم با نوای رباب++
سرخگون می به روی سبز گیا
ما نشسته به شادی و رامش++
ساقیان پیش ما ستاده بپا
هر یکی خوبتر ز لعبت چین++
هر یکی شوختر ز ترک ختا
چون به وجد آمدیم برخوانیم++
مدح امالائمه النقبا