شنیدم ز گفتار کار آگهان++
بزرگان گیتی کهان و مهان
که پیغمبر پاک و والا نسب++
محمد سر سروران عرب
چنین گفت روزی به اصحاب خود++
به خاصان درگاه و احباب خود
که چون روز محشر درآید همی++
خلایق سوی محشر آید همی
منادی برآید به هفت آسمان++
که ای اهل محشر کران تا کران
زن و مرد چشمان به هم برنهید++
دل از رنج گیتی به هم برنهید
که خاتون محشر گذر میکند++
ز آب مژه خاک تر میکند
یکی گفت کای پاک بی کین و خشم++
زنان از که پوشند باری دو چشم
جوابش چنین داد دارای دین++
که بر جان پاکش هزار آفرین
ندارد کسی طاقت دیدنش++
ز بس گریه و سوز و نالیدنش
به یک دوش او بر، یکی پیرهن++
به زهر آب آلوده بهر حسن
ز خون حسینش به دوش دگر++
فروهشته آغشته دستار سر
بدینسان رود خسته تا پای عرش++
بنالد به درگاه دارای عرش
بگوید که خون دو والا گهر++
ازین ظالمان هم تو خواهی مگر
ستم کس ندیدست از این بیشتر++
بده داد من چون توئی دادگر
کند یاد سوگند یزدان چنان++
به دوزخ کنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشتخوی++
که خصمان شوندش شفیعان او