گلچهره بتی شوخ وش و چابک و چالاک++
یغمایی و غارتگر و تاراجی و بیباک
از نیم نگه هوش ربود از سر ادراک++
ز ابرو، دو کمان بست و ز گیسوی، دو فتراک
تیر نظرش کرد گذر از دل افلاک++
ز افلاک نشینان باز برخاست هیاهو
خورشید وشان، پرده ز رخسار فکندند++
سیمین بدنان سایه، سمنوار فکندند
از زلف، بتان بر رخ، زنار فکندند++
شوخان نه که شیخان سر و دستار فکندند
صوفی صفتان خرقهی پندار فکندند++
تا شعشعهی طلعت او تافت ز هر سو
از مشرق جان سر زد، تا عارض جانان++
شد مغرب هستی چو رخ ساقی مستان
زد ساقی مستان پا بر تخت سلیمان++
با خاتم دل، هست سلیمان شدن آسان
فرمان برد آن را که بود بندهی فرمان++
ذرات سماوات و زمین یک دل و یک رو
آنان که ره بندگی دوست سپردند++
بوی همه آلایش، از روی ستردند
چون مردمک دیده، بزرگ، ار همه خردند++
در باختگانند و لیکن همه بردند
صافند ز اوصاف، نه چون صافی دُردند++
داروی همه درد، نه درد همه دارو
چرخند و سپهرند و زمینند و زمانند++
جان دو جهانند و جهان(1) از دو جهانند
بی نام و نشانند و به هر نام و نشانند++
هر جا بنشینند دو صد فتنه نشانند
نادیده و ننوشته ببینند و بخوانند++
پنهان ز کجا ماند، ز ایشان سر یک مو
ز آن سرمه که از عصمت، بر دیده کشیدند++
هر پرده که در سینهی جان بود، دریدند
بی پرده به سر منزل تسلیم رسیدند++
از دیدهی جان آن رخ جانانه بریدند
بر سینهی بی کینهی خود باز خریدند++
هر ناوک غم آمد از آن دو خم ابرو
بر درگه عصمت بنهادند ز جان سر++
کردند ز تقوی دل هر شیء مسخر
بستند و گشودند ره ناظر و منظر++
دادند و گرفتند تن و جان منور
چون ماهی در آب و در آتش چو سمندر(2)++
سوزان و غریقند، چه سحر است و چه جادو؟
زندان مجرد که ز تجرید گذشتند++
از خویش و ز بیگانه به تاکید گذشتند
با روی تو از جنت جاوید گذشتند++
در کثرت و از منزل توحید گذشتند
شادان ز غم و بیم و ز امید گذشتند++
آری چه بود پیش رخت روضهی مینو؟
در آینهی عصمت، با دیدهی انوار++
دیدند جمال ازل و چهرهی دلدار
چون شمس حقیقت شد، بی پرده پدیدار++
پنهان شد و شد از افق غیب نمودار
با دیدهی جان دید توان معنی اسرار++
از ما طلبد او دل و ما جان و دل از او
در گلشن ختم رسل از نخل عنایت++
رویید یکی شاخه پر از غنچهی آیت
از قدر و شرف شد صدف دُر ولایت++
انجام بدایت شد، آغاز نهایت
شد همسر سر الله(3) و میزان هدایت++
شاهین الوهیت، زد باز به تیهو
هستی حیات ابد و مادر سرمد++
حی احدی راتبه، سر دل احمد
بحر ازلی جزر و بحار ابدی مد++
سرمایهی جاه و شرف و قدر محمد
شیرازهی راز کتب فرد حد و مد++
اصل صدف گوهر هر یازده لولو
آن جوهر قدسیه که اندر قدس ذات(4)++
چون ارض و سما، تن زد از حمل امانات(5)
شد ذات مقدس را حامل ز کرامات++
آن صورت هر معنی، آن معنی آیات
کشاف مهمات شد و قبلهی حاجات++
بر درگه او جن و ملک گرم تکاپو
در سینهی اسرار، عیان عصمت ذاتش++
در مردمک دیده، نهان نور صفاتش
عارف نسراید بجز از اصل حیاتش++
چون دید ز هر طوری(6) طور لمعاتش
تقدیس همه شییء بود از نفخاتش++
او داده به تن جان و به می رنگ و به گل بو
یا فاطمه، ای خاتمهی مقصد خلقت++
ای قائمهی هستی، ای آیت رحمت
ای خالق قدر و شرف و مالک عصمت++
هر چند عطای تو فزونست به «رفعت»
محتاجم و حاجت طلب ای قاضی حاجت++
نومید نشد از در امید تو هندو
ای مریم دو عیسی، وی طور دو موسی++
ای عصمت یک معتصم(7) و فلک دو دریا
ای شمس یکی برج و یا برج دو جوزا++
لالای دو لولوئی و لولوی دو لالا
روح دو روانی و روان دو هیولا++
تو آب حیاتی و همه خلق جهان، جو
در هر صفتی اعظم اسماء الهی++
اندر فلک قدرت نبود چو تو ماهی
عالم همگی بندهی شرمنده، تو شاهی++
نی غیر تو حصنی(8) نه ملاذی(9)، نه پناهی
محتاج توایم، از ره الطاف نگاهی++
یا فاطمه الزهرا انی بک اشکو(10)
ای دختر پیغمبر، ای همسر حیدر++
ای صادرهی اول، در اول مصدر
ای حاصل اسرار ولا آیت اکبر++
ای دُر دو دریا و ای بحر دو گوهر
آن جا که کشد کوکبهی فضل تو لشکر++
کمتر خیَمی(11) آید این گنبد نه تو(12)
1) جهان: جهنده و گذرنده.
2) سمندر: جانوری است که نوشتهاند پردار است و در آتش نمیسوزد.
3) سر الله: از القاب مولای متقیان.
4) قدس ذات: پاکی گوهر.
5) اشارت است به آیه «72» از سورهی احزاب که میفرماید: «ما این امانت را بر آسمانها و زمینها و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستمکار و نادان بود».
6) طور: طور سینا، کوهی که موسی (ع) بر آن به مناجات میرفت، جایگاه وحی بر موسی.
7) معتصم: پناه گیرنده، چنگ زننده در چیزی برای نجات.
8) حصن: پناهگاه و قلعه و حصار.
9) ملاذ: جائی که پناه در آن میگیرند، پناهگاه.
10) انی بک اشکو: به راستی که من به تو شکایت میکنم.
11) خیم: چادر و خیمهها.
12) گنبد نُه تو: نُه طبقه آسمان.