زمان مطالعه: < 1 دقیقه
شده روشن از تو سرای دل، که تو شمع خلوت حیدری++
به تو مانده چشم امید ما، که تو نور چشم پیمبری
تو مهی به اوج سپهر دین، پدر تو خاتم و تو نگین++
شده محو حسن حور عین که تو رشک زهرهی ازهری
تو کجا و مسئلهی فدک، که گذشتی از فلک و ملک++
چه بخوانمت که فدیت لک تو زحد وصف فراتری
ز تو گشت ناطقه منفعل، ز تو ماند پای خرد به گل++
قلم از بیان تو شد خجل، که تو خود یگانه سخنوری
ز بهشت نسل رسول ما، چه گلی بود چو بتول ما++
تو فراتری ز عقول ما، تو ز بوی قدس معطری
چو توئی به حشر پناه ما، چه غمی ز روی سیاه ما++
که توئی شفیع گناه ما که مهین حبیبهی داوری
سخن تو نور مبین بود، نظر تو عین یقین بود++
همه «افتخار» من این بود که توأم شفیعهی محشری