زمان مطالعه: < 1 دقیقه
هم خضر آب داشت، هم اسکندر آینه++
مثل تویی که دید در آب و در آینه؟
از بیم چشم زخم فلک ز آفتاب و ماه++
حاضر کند به بزم تو تا مجمر آینه
عکس ترا که شعله صفت سرکش آمده++
در بر اگر کشد نکند باور آینه
با آفتاب روی تو بدر است و دور از او++
آید هلال وش به نظر لاغر آینه
زنگ نقاب ز آینهی حسن دور کن++
هرگز به روی خلق نبندد در آینه
تنها جهان حسن ترا ملک خویش کرد++
عالم گرفت بی مدد لشکر آینه
تا آمده ز گرد ره مصر سرمهای++
یعقوب داده است به صیقلگر آینه
تقلید وضع سادهی خیر النسا نمود++
زان رو نکرد بر سر و بر زیور آینه
بانوی عرش حجله و خاتون خلد زاد++
آن کز حیا نه خواسته از شوهر آینه
گر احتساب عصمت او پرتو افکند++
بی خطبه عکس را نکشد در بر آینه
با اهتمام شرمش در کسوت اناث++
از زنگ چون به سر نکشد معجر آینه؟
خواهد شکوه عصمتش ار پرتو افکند++
بر عرصه تنگ گردد یک خاور آینه