چو نورش در بسیط ارض از عرش برین آمد++
خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمین آمد
ز نورش رحمت از رب المشارق تافت بر عالم++
چو زهرا را ظهور از رحمه للعالمین آمد
به رشک آسمان طالع شد از روی زمین ماهی++
که از شرم رخش خورشید، خاکستر نشین آمد
هویدا گشت بر چرخ نبوت کوکبی تابان++
که مهرش مشتری چون زهره بر ماه جبین آمد
ز عرش کبریا بر فرش چون نورش هویدا شد++
ملایک در طوافش از یسار و از یمین آمد
چو از جان آفرین در صورت آمد نقش دختر++
هزاران آفرین بر نقش، از جان آفرین آمد
جمالی در تجلی آمد از پیراهن امکان++
که صد خورشید و ماهش جلوهگر از آستین آمد
چو خورشد است پیدا از دو روشن گوشوار او++
که این کرسینشین را منزلت عرش برین آمد
در او نور علی ممزوج با نور محمد شد++
مه و خورشید از این مشرق صباح واپسین آمد
علی عین محمد بود در عین فواد اما++
تعین(1) بود کاینجا پرده بر عین دو بین آمد
از آن تاری که چرخش رشت با دست عبودیت++
میان حق و جبریل امین حبل المتین آمد
علی مرآت یزدان بود و ذاتش بیقرین، آری++
خدای بیقرین مرآت ذاتش بیقرین آمد
بتول آیینه شد، آیینهی اوصاف یزدان را++
چنان آیینه را آیینه در عالم، چنین آمد
چو از رنگ تعین صاف شد اوصاف این دختر++
ز بیرنگی رخش آیینهی سلطان دین آمد
نجویند اهل بینش استعانت جز به نور او++
که در هر ورطه نورش مستعان و مستعین آمد
ملایک را از آن شد سجده واجب بر گل آدم++
که این نور خدا را جلوه اندر ماء و طین آمد
یقین در حق ندارد هر که شک در حق او دارد++
بلی حق الیقین از دولت عین الیقین(2) آمد
ولایش آب حیوان است جاری در عروق دل++
حیات جان انسانی از این ماء معین(3) آمد
ز حسن طلعتش افتاد عکسی آفرینش را++
ز عکس روی او پیدا بهشت و حور عین آمد
نمود از سایهی قدش تجلی نخلهی طوبی(4)++
بیانات لبش نهرین شیر و انگبین آمد
چنان از ماه رویش روشن آمد ظلمت غبرا++
که گوئی بر زمین مهر از سپهر چارمین آمد
کنیزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقیسی++
غلامش را سلیمان بندهی تاج و نگین آمد
در اوصاف کمال او همین کافیست بر دانا++
که این دوشیزه را شوهر امیرالمومنین آمد
«فواد» از جان و دل چون دوست دارد آلاحمد را++
به سمع جان اهل دل کلامش دلنشین آمد
1) تعین: وجود و هستی و تشخص هر چیز که سبب امتیاز او از غیر است.
2) حق الیقین و عین الیقین: یقین، سه مرتبه دارد، اول علم الیقین، دانستن و شناختن امری؛ دوم عین الیقین، دیدن چیزی با چشم خود؛ سوم حق الیقین، داخل شدن در آن چیز و یا خود آن چیز شدن و در آن محو شدن، شناختن آتش و دیدن آن و سوختن در آن.
3) ماء معین: آب جاری روشن و پاک.
4) نخلهی طوبی: نام درختی است در بهشت.