ای گلشن نبوت سبز از صفای تو++
وی گلبن ولایت شاد از وفای تو
ای دختر پیمبر خاتم که روشن است++
چشم پدر به چهرهی ایزد نمای تو
نور خدای تافته از رویت آنچنانکه++
هرگز نگشته دیدهی کس آشنای تو
شمس حقیقتی تو و خورشید ذرهوار++
خواهان فیض، چرخ زنان در سمای تو
صدیقهی زکیهی کبری توئی که هست++
امالائمه النقباء از کنای(1) تو
آن خاندان که واسطه العقدشان توئی++
موصوف گشتهاند به آلعبای تو
مرکز توئی در آیت تطهیر و این نوید++
آورده جبرئیل به دولتسرای تو
منت خدای را که ز فضلش عطا نمود++
ما را ولای حیدر و او را ولای تو
آموخت دامنت به حسن حلم و پروراند++
شیر تو شیر بیشهی کرب و بلای تو
در آستین عاشق صادق گواه اوست++
بازوی تست شاهدی از مدعای تو
ای خاک پاک تو به مثل آب زندگی++
سر خفای تست مگر هم حیای تو
ای فاطمه که فاطر ارض و سما ترا++
بگزید بهر حیدر و او را برای تو
ما را به عرض مدحت تو امر کردهاند++
ورنه کجا رسیم به حد ثنای تو
امید کاین ثنا ز «دبیران» شود قبول++
بر حضرتت درود و سلام خدای تو
1) کنای: جمع کنیه.