جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گزارش ابوقتاده و نظر ابوبکر و عمر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

ابوقُتاده‏ی انصاری جزء لشگر خالد بود، وقتی که این نیرنگ و جنایت را از خالد مشاهده کرد، بسیار آزرده شد، سوار بر اسب خود شده و با شتاب خود را به مدینه رسانید، نزد ابوبکر رفت و همه‏ی جریان را بازگو نمود و سوگند یاد کرد که از آن پس، جزء هیچ لشگری که امیر و فرمانده‏ی آن خالد بن ولید باشد، نشود(1)

ابوبکر گفت: «خالد به اموال و ثروت عرب، از راه فریب، دستبرد زده و با فرمان من مخالفت نموده است».

ولی وقتی که عمر بن خطاب، از جریان آگاه شد، در این مورد با ابوبکر گفتگوی بسیار کرد و گفت: واجب است که خالد قصاص شود.

هنگامی که خالد به مدینه بازگشت در حالی که پیراهن کرباسین پوشیده بود و روی آن زره‏ی آهنین در تن داشت و دو چوبه‏ی تیر کمان بر دستارش نهاده بود، با این

وضع (که نشانه‏ی پیروزی و حفظ سمت فرماندهی خود بود) وارد مسجد مدینه گردید.

وقتی که عمر او را دید، تیرها را از سر او برگرفت و آنها را شکست و ریز ریز کرد و سپس به او گفت:

«ای دشمن جان خود، به مسلمانی تجاوز می‏کنی و او را می‏کشی، سپس با همسرش آمیزش می‏نمائی، سوگند به خدا تو را سنگسار می‏کنیم.

خالد خاموش بود و سخن نمی‏گفت و می‏پنداشت رأی ابوبکر نیز همان رأی عمر است، تا اینکه به خانه ابوبکر نزد ابوبکر رفت و (با نیرنگ مخصوص) عذرخواهی کرد، و ابوبکر عذر نیرنگ‏آلود او را پذیرفت و از قصاص او چشم پوشید!!

خالد از خانه ابوبکر بیرون آمد و عمر کنار در مسجد در انتظار او بود، خالد به عمر گفت: «نزدیک من بیا ای پسر اُمّ‏شمله؟».

عمر از این تعبیر و گستاخی خالد فهمید که خالد از نزد ابوبکر، راضی بیرون آمده است، با خالد سخنی نگفت و به خانه خود رفت.

علّامه مجلسی می‏گوید: سرزنش عمر از خالد، به خاطر رعایت حدود و حریم شرع و احکام اسلام نبود بلکه ناراحتی عمر از خالد به خاطر این بود که در زمان جاهلیّت با خالد هم‏سوگند بود، و همین عمر، هنگامی که فهمید سعد بن عُباده (رئیس انصار) را خالد کشته است، خالد را عفو کرد.

بعضی از راویان شیعه از ائمّه‏ی اهل‏بیت (ع) نقل کرده‏اند: در زمان خلافت عمر، روزی عمر در بیرون مدینه با خالد ملاقات کرد، و به خالد گفت: «تو مالک بن نُویره را کشتی؟!».

خالد گفت: آری، بخاطر کُدورتی که بین من و او بود، او را کشتم، در عوض سعد بن عُباده را نیز بخاطر کُدورتی که بین تو و او بود، کشتم(2) عمر از این سخن خرسند شد و خالد را به سینه‏اش چسبانید و گفت:

أنْتَ سَیْفُ اللَّهِ وَ سَیْفُ رَسُولِهِ: «تو شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا هستی؟».


1) شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید ج 1 ص 179.

2) جریان کشته شدن سعد بن عباده، قبلاً خاطرنشان گردید. (مترجم).