دلا دیدی که در درماندگیها++
نبودت ملجائی جز آلطاها
ز پا صد بار افتادی و دستت++
علی بگرفت و اولادش بهر جا
یکی بر بند بار از ملک هستی++
یکی بردار بند از نطق گویا
بشهری رو کز او روزی است اعیان(1)++
ز بحری کو کز او موجی است اسما(2)
بپرس از غیبیان اسرار ایجاد++
بجو از ماهیان احوال دریا
که با معلول ربطش چیست علت++
که بی ما را چه نسبت بود با ما
چه آبی بود آن آبی که فرمود++
جعلنا کل شی حی، من الما(3)
اگر مقصود این آب است و آتش++
حیات ما نبود از آب تنها
نمود ایجاد ما از چار عنصر(4)++
ز اصل و امتزاج هفت آبا(5)
صفی آمد به میدان معارف++
تو هم بگشای گوش از بهر اصغا(6)
کنم تفسیر آب آفرینش++
که چون جاری شد اندر جوی اشیا
بود آن آب اصل فاطمیت++
که از وی آدم و عالم شد احیا
نبود ار او مقید را به مطلق++
نبد ربطی اگر دانی معما
نه احمد با علی گشتی پسر عم++
نه ممکن میشد از واجب هویدا
نبوت مر مقید راست مأخذ++
ولایت مر مجرد راست مبدا
وجود مطلقی را با مقید++
یکی بایست ربطی در تقاضا
علی گنجینهی اسرار مطلق++
محمد مظهر اسماء حسنی
علی مطلق ز هر اسم و ز هر رسم++
ز احمد گشت اسم و رسم برپا
میانشان واسطه نفس بتولی++
که بر تقیید و اطلاقست دارا
علی از حرف و تعریف است بیرون++
ز احمد حرف و تعریف است انشا
به کابین بتول آن هشت نهری++
که آمد چار پنهان چار پیدا
چهار انهار جاری در بهشت است++
چهار دیگر اندر دار دنیا
چنین گفتند بهر فهم خلقان++
وگرنه بود مطلب غیر از اینها
ز من بشنو کنون تفسیر هر یک++
گرت باشد دل و جانی مزکا(7)
غنیمت دان و دریاب آنچه گویم++
که شد خاص «صفی» عرفان مولا
خوری بعد از «صفی» افسوس و اندوه++
که دیگر نشنوی از کس تو معنا
کنون بشنو که پیر عشقم از غیب++
سخنها میکند بر نطق القا
چو شد مواج بحر لا یزالی++
که گردد کنز مخفی آشکارا
تجلی کرد بر ذات خود از خود++
نمایان گشت در مرآت اسما
به چشم عشق در آئینهی ذات++
نمود آن حسن ذاتی را تماشا
به حسن خود تبارک گفت و احسنت++
ستودش بسکه نیکو دید و زیبا
به آن نطقی که در خود بود خاموش++
تکلم کرد و با خود گشت گویا
که ای در حسن و نیکوئی و خوبی++
حبیب من چه پنهان و چه پیدا
سرا خالی است از بیگانه، با یار++
تکلم کن که گویائی و دانا
میانت بستم ای انسان کامل++
بیانت دادم ای سلطان بطحا
منم گنج طلسم و گنجم احمد++
تو خود اسمی و خود عین مسما
من آن ذاتم که بیرونم ز هر شرط++
نه مطلق نه مقید نه معلا
توئی آن مظهر بی اسم مطلق++
که مشروطی به شرط لا و الا
به بستم عقد مهر خویش با تو++
که هر شیئت شود زان عقد شیدا
کنم خلقی و زان عهد مبارک++
نهم در هر سر از عشق تو سودا
به کابین محبت هر چه مار است++
در این مخزن کنم بذل تو یکجا
کنم درهای رحمت را همه باز++
ترا در دورهی انا فتحنا(8)
نمایم رایتت را ظل ممدود++
که باشد ما سوی را جمله سکنا
بشویم هر چه خواهی رخت عصیان++
به آب رحمتت بهر تسلا
خود آیم با لباس مرتضائی++
به همراه تو از خلوت به صحرا
شوم یار تو در کل نوائب++
کنم صافت ره از خاشاک اعدا
تمام آفرینش را تصدق++
کنم در حسنت اندر عقد زهرا
از آن الطاف بیچون و چگونه++
عرق بنشسته از شرمش به سیما
به نطق آمد ز تعلیم خدائی++
که ای ذاتت ز هر وصفی مبرا
نه کس زاد از تو نه زادی تو از کس++
بری از زوج و ترکیبی و آرا
مبرائی ز عنوان و عوارض++
معرائی(9) ز تولید و تقاضا
ز وصل و نسل موضوئی و مطلق++
ز جفت مثل بیرونی و بالا
به هست خویش دیمومی(10) و دائم++
به ذات خویش قیومی و برپا
نه با قدس تو زیبد زن نه فرزند++
نه در بود تواَم شاید نه اما
زهر عیبی و هر نقصی مقدس++
ز هر حمدی و هر نعتی معرا
منم در ظل ذاتت عبد مملوک++
کمال رب نداند عبد، اصلا
مرا اندیشهی لا و نعم نیست++
به عبد آن کن که میزیبد ز مولا
زهی حسن و زهی عقل و زهی شرم++
چنین کردش به ذات خود شناسا
سخن ز اصل حیات ماسوی(11) بود++
که با زهرا چه نسبت دارد اینجا
به آب احیای نفس ما خَلَق کرد++
کنون بر ضبط معنی شو مهیا
خود انهار وجودی این چهارند++
که موجودات را هستند مبنا
یکی تعبیر از ذات وجود است++
که از شرط است و بی شرطی مبرا
هویت خواند او را مرد عارف++
مر این در اصطلاح ماست مجرا
وجود ثانوی در حد شرط است++
که از احمد شود تعبیر و ز اسما
به تعبیر دگر باشد نبوت++
به تعبیر دگر عقل دلارا
بود این رتبه را یک روی بر ذات++
که خوانندش ولایت اهل ایما
روا باشد مر او را شرط اطلاق++
بود ثابت به وصفش معنی لا
احد خوانند گاهش اهل تحقیق++
به یک تعبیر دیگر نقطهی با
بود اینجا مقام لی مع الله(12)++
علی را اندر این وادی است مأوا
ز من باز از مقام واحدیت++
یکی بشنو گرت ذوقی است اجلا
وجود اینجا بود بر شرط تقیید++
که تعبیر از رسالت شد در اخفا
از اینجا ز آیت خیر النسائی++
معین گشت ماهیات اشیا
ز عرش و فرش و افلاک و عناصر++
ز اعراض و جواهر جای برجا
مراد از چار جو این چار رتبه است++
که شد مهر بتول پاک عذرا
ز فیض او بهم گشتند مربوط++
وجودی چند چون عقد ثریا
میان حسن و عشق، او بود دلال++
که عالم گشت از او پر شور و سودا
یکی تأویل دیگر بشنو از من++
که گویم با تو بی فکر و مدارا
ز جوی زنجبیل و نهر کوثر++
ز کافور و ز تسنیم مصفا
که بد کابین آن نور مطهر++
که شد مهر بتول آن دُر بیضا(13)
بود تسنیم آیات نبوت++
که امکان را نمود اوست مبنا
ز کوثر قصد ما باشد ولایت++
که اشیا را بود سر سویدا(14)
مراد از زنجبیل آن جذب عشق است++
کزان هر جزو بر کل است پویا
اگر گرمی نبود از عشق بر تن++
بهم کی مختلط میگشت اعضا
ز کافورم غرض سکن مزاج است++
که تسکین زان برودت یافت اجزا
نبود ار این برودت گرمی عشق++
جهان را سوخت یکدم بی محابا
ازین گرمی و سردی یافت تعدیل++
مزاج ممکنات از دون و والا
ظهور آن چهار اندر طبیعت++
بود این باد و خاک و آتش و ماء
نشان از چار عنصر چیست در تن++
دم و بلغم دگر سودا و صفرا
غرض شد ز آب اکرام بتولی++
تمام انفس و آفاق احیا
ز جذب جلوهی خیر النسا بود++
قبول صورت ار کردی هیولا
کشیدم پرده گر اسرار دانی++
ز سر فاطمه امابیها
نبود ار جذبهی او، آمدی کی++
دل آدم بجوش از مهر حوا
بر این لب تشنگان بحر عصیان++
همه ابر عطای اوست سقا
الا ای مصطفی را یار و همدم++
الا ای مرتضی را کفو یکتا
به فرق حیدری تاج ولایت++
به دوش مصطفی تشریف عظما
به جودی ما سوای را اصل و مایه++
به فضلی بوالبشر را اُم و آبا
معین انبیائی در توسل++
دلیل اولیائی در تولا
به امداد تو شد هر مشکلی حل++
ز اکرام تو هر دردی مداوا
بود نامت کلید قفل حاجات++
بود صدقت شفیع حشر کبرا
نمایشهای ذاتی را تو مرآت++
تجلیهای باری را تو مجلا
ز لغزش ذیل پاکت حصن مریم++
ز اعدا ذکر نامت حرز عیسی
کند در کعبه تسبیح تو مسلم++
برد در دیر تعظیم تو ترسا
دلت گنجینهی عشق الهی++
رخت مرآت حسن حق تعالی
حقایق را حواست لوح محفوظ++
معانی را بیانت کلک اعلا
دعای مستجابت حکم سرمد++
ولای مستطابت خیر عقبی
دری از باغ توحید تو جنت++
بری از نخل احسان تو طوبی
به رایت اتصال امر ثانی++
به عزمت اتکال عقل اولا
1) اعیان: جمع عین، مراد اعیان ثابته است در علم الهی.
2) اسماء: نامها، جمع اسم.
3) جعلنا کل شی حی من الماء: اشارتست به آیهی 30 از سورهی انبیا: «و قرار دادیم حیات هر چیزی را از آب».
4) چهار عنصر: آب و خاک و باد و آتش.
5) هفت آبا: هفت پدر، کنایه از هفت ستاره، آباء علوی.
6) اصغاء: گوش دادن، سخن کسی نیوشیدن.
7) مزکی: پاکیزه شده.
8) انا فتحنا: اشارتست به آیهی 1 از سورهی فتح که میفرماید «ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرر کردهایم».
9) معرا: برهنه، ناپوشیده، عریان.
10) دیموم: دوام داشتن، بی زوال.
11) ماسوی: آن چه سوای ذات خداوند باشد، جز خدا، جز آن.
12) لی مع الله: اشارتست به حدیث نبوی «مرا با خدای یکتا وقتی است که راه نمییابد در آن حال من، نه فرشته و نه پیامآور حق، هر وقت دست در بغل میکرد و بیرون میآورد نوری از آن ساطع میشد».
13) دُر بیضا: گوهر درخشنده.
14) سر سویدا: سر دانهی دل، سر خانهی دل.