هنگامی که بیعت ابوبکر رسمیّت یافت، و او بر مردم مسلّط گردید، خالد بن ولید را طلبید و به او گفت: «تو شاهد بودی که مالک بن نُویره چه گفت و چگونه در حضور مردم به من اعتراض کرد، و اشعاری بر ضدّ ما سرود و خواند، اکنون متوجه باشد که ما از مکر و حیلهی او در امان نیستیم، چه بسا که آسیبی به حکومت برساند، نظر من این است که تو با مکر و حیله او را به قتل برسانی و همچنین آنان را که همراه او با تو بجنگند، به
قتل برسانی و زنانشان را اسیر کنی، زیرا آنها مرتد شدهاند و زکات نمیدهند، ترا با یک لشکر به سوی او میفرستم».
خالد با لشگر خود، به سوی سرزمین بطاح که مالک بن نُویره در آنجا بود حرکت کردند.
وقتی مالک دریافت که لشگری به سوی او میآید، اسلحهاش را برداشت و زین اسب را موزون کرد و مهیای دفاع گردید، مالک از دلاور مردان عرب بود، که قدرت او را مطابق قدرت صد جنگجوی سوار میدانستند، وقتی که خالد، فهمید که مالک مهیّای کارزار شده، از ترس او، از راه حیله وارد شد، و عهد و پیمان محکم با مالک بست که من به تو امان دادم.
مالک به امان خالد اعتماد نکرد.
خالد سوگندهای غلیظ یاد کرد که نیرنگی در کار نیست و من نظر بدی به تو ندارم.
مالک به سوگندهای خالد، اطمینان یافت، حتّی خالد را با لشگرش مهمان خود نمود.
وقتی که چند ساعتی از شب گذشت، خالد با چند نفر از- پیروانش با کمال ناجوانمردی به درون خانهی مالک رفتند و او را غافلگیر کرده و کشتند، و در همان شب خالد با همسر مالک که «اُمّتمیم» نام داشت همبستر شد، و سر مالک را جدا کرده بود، در دیگی گذارد، که همان شب با آن دیگ گوشت قربانی شتر را برای ولیمهی عروس میپختند.
عجیب اینکه خالد فرمان داد که لشگرش از همان غذای ولیمه که سر بریدهی مالک را در میان آن پخته بود، بخورند!
سپس زنهای طرفدار مالک را اسیر کرد، به اتهام آنکه مرتد شدهاند و از دین اسلام خارج شدهاند.