دو مورّخ شهیر، طَبَری و ثَقَفی در تاریخ خود روایت میکنند: در زمان خلافت
عثمان، عایشه نزد عثمان آمد و گفت: «عطائی را که پدرم ابوبکر، و بعد از او عمر، به من میدادند، تو نیز به من بده».
عثمان گفت: ابوبکر و عمر مطابق میل خود به تو چیزی میدادند، ولی من در کتاب و سنّت چیزی نیافتم که به تو عطائی (استثنائی) بدهم، من چنین کاری نمیکنم.
عایشه گفت: «پس میراث مرا که از رسول خدا (ص) به من رسیده، به من بده».
عثمان گفت: مگر فراموش کردهای که فاطمه (س) نزد پدرت آمد و مطالبهی میراث خود که از رسول خدا (ص) باقی مانده بود کرد، تو و مالک بن اَوْس گواهی دادید که پیامبر (ص) چیزی را به ارث نمیگذارد، تو حقّ ارث فاطمه (س) را باطل کردی و اینک آمدهای آن ارث را مطالبه کنی؟! نه من هرگز چیزی به تو نمیدهم.
طبری میافزاید: عثمان در این موقع تکیه کرده بود، وقتی مطالب عایشه را شنید، راست نشست و گفت: «… آیا تو نبودی که با آن اعرابی که با بول خود وضو میگرفت، نزد پدرت گواهی دادید که پیغمبران ارث نمیگذارند؟!».