وقتی که ابوبکر نامهی حضرت علی (ع) را خواند، بسیار پریشان و وحشتزده شد و گفت: عجبا! براستی چقدر علی (ع) روی جرئت و جسارت به من نشان داده است؟! (آنگاه جریان را با مهاجران و انصار در میان گذاشت و خطاب به آنها) گفت:
ای مهاجران و انصار! مگر من در مورد مسألهی «فدک» با شما مشورت نکردم؟ آیا شما نگفتید که پیامبران، میراثی از خود به یادگار نمیگذارند؟ و آیا شما اظهار نکردید که لازم است عوائد فدک در تجهیزات و حفظ مرزها و برای منافع عمومی مسلمین مصرف گردد؟!
البته من نیز رأی شما را پذیرفتم و تصویب کردم، ولی علی بن ابیطالب (ع) با این رأی مخالفت کرده و همانند برق درخشنده و غرّش رعد، تهدید میکند، او با اصل خلافت من مخالفت است، در صورتی که من میخواستم استعفا بدهم، ولی شما نپذیرفتید.
من از همان روز اوّل مخالفت، رو در روئی با علی (ع) را دوست نداشتم. و از ستیز و جدال با او گریزان بودم و هستم.