دارم تنی فگار و دلی خسته و ملول++
از غم، کدام غم، غم خیر النسا بتول
مخدومهی خلایق، محبوبهی اله++
امالائمه النقبا، بضعه الرسول
آن بانوئی که امر ورا چون قدر، قضا++
انگشت روی دیده گذارد پی قبول
نزدیک بارگاه جلالش نبرده را++
از دور باش حشمت او وهم بو الفضول
میخواست درک کنگرهی بام رفعتش++
عنقای عقل دید که لا یمکن الوصول
گر زان که بانک رایض(1) فرمان او زند++
سازد سمند سرکش ایام را ذلول(2)
نه ساله رخت برد به مشکوی مرتضی++
چون آفتاب کرد به بیت الشرف نزول
نه سال هم به خون جگر قوت لا یموت++
میخورد روز و شام و مه و هفته و فصول
روزی که آفتاب رسالت کران گرفت++
بنشست از میانه به یک گوشهای خمول(3)
هفتاد و پنج روز دگر عمر کرد و بود++
غمگین و خوار و زار و جگر خسته و ملول
در مدت کم آن همه غم غیر فاطمه++
دیگر کسی ندید به عالم ز عرض و طول
نگذاشتند بعد پیمبر به راحتش++
بودند در اذیت زهرا عجب عجول
قومی ز راه کینه شکستند عهد خویش++
کردند از متابعت شوی او نکول(4)
ز آب حیات خضر نگردید کامیاب++
از ره برون شدند ز اصفای بانگ غول
چون خواست حفظ گوهر اسلام شوی او++
ناچار حق خویش رها کرد و شد حمول(5)
کاهیده چون هلال شد و ماه عارضش++
چون آفتاب کرد به خاک سیه افول
«منشی» ره محبت زهرا و آل او++
از جان و دل ببوی، از این ره مکن عدول
1) رایض: رام کننده اسب یا جانور وحشی، کسی که کره اسب را تربیت کند و به او راه رفتن بیاموزد.
2) ذلول، رام و مطیع.
3) خمول: گمنامی، بی نام و نشان شدن، بی سر و صدا شدن.
4) نکول: برگشتن و اعراض، و رو برگردانیدن از دشمن، برگردیدن و روگرداندن از چیزی، خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن، خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله.
5) حمول: بردبار، حلیم، شکیبا، صبور.