امام علی (ع) در دنبال خطبهی شقشقیّه میفرماید:
پس از عثمان، جمعیّت بسیار که همچون بالهای کفتار (زیاد و بهم پیوسته) بودند از هر سو مرا احاطه کردند، به گونهای که نزدیک بود دو نور چشمم، دو یادگار پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) زیر پا آسیب ببینند، و آنچنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت رنجیده شدم، و ردایم از دو طرف پاره شد، مردم مانند گوسفندانی (گرگ زده که به چوپان پناه میبرند) مرا در میان گرفتند، ولی وقتی که برخاستم و زمام امور خلافت را بدست گرفتم، جمعی (در رأس آنها طلحه و زبیر) پیمان و بیعت خود را شکستند، و گروهی (خوارج و مارقین) از تحت اطاعت من خارج شده و از دین بیرون رفتند، و دستهای (قاسطین، معاویه و طرفدارانش) برای ریاست و مقامطلبی از اطاعت حق، سر پیچیدند گویا نشنیده بودند که خداوند (در آیه 83 قصص) میفرماید:
تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْاَرْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ
: «جهان آخرت برای کسانی است که خواهان فساد و طغیان در زمین نباشند، و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است».
آری خوب شنیده بودم و خوب آن را حفظ داشتند، ولی زرق و برق دنیا، چشمشان
را خیره کرده و جواهراتش آنها را گول زده بود.
اَما وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ مَا اَخَذ اللَّهُ عَلَی الْعُلَماءِ وَ اَلّا یُقارُّوا عَلی کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها…
: «آگاه باشید به خداوندی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیّت بسیاری گرداگردم را گرفته و بیاریم برخاستهاند، و از این جهت اتمام حجّت شده است، و اگر نبود عهد و مسؤلیّتی که خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شمکخواری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت ننمایند، من مهار شتر خلافت را رها میساختم و از آن صرف نظر مینمودم، و آخرش را با جام آغازش سیراب مینمودم، آنگاه به خوبی درمییافتید که دنیای شما در نظر من بیارزشتر از آبی است که از بینی بز ماده بیرون میآید».
در این هنگام، مردی از مردم عراق برخاست و نامهای به دست امام علی (ع) داد (که برخی گویند، سؤالاتی در آن نوشته بود و پاسخ آن را مطالبه کرد) آن حضرت همچنان به آن نامه نگاه میکرد، وقتی که آن را تا آخر خواند خاموش شد، ابنعبّاس به آن حضرت عرض کرد:
«چه خوب بود سخن را از آنجا که رها کردی، ادامه میدادی؟!» ولی امام در پاسخ او فرمود:
هَیْهاتَ یَابْنَ عَبّاسٍ! تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ، ثُمَّ قَرَّتْ.
: «هَیْهات ای پسر عبّاس! این شقشقه شتری (که همچون جگر سفید از دهانش بیرون میآید و او در گلو صدا میکند) بود که بیرون آمد و سپس در جای خود قرار گرفت (کنایه از اینکه شعلهی آتش جانگاه درددل بود که زبانه کشید و سپس فرونشست).
ابنعباس میگوید: «سوگند به خدا من هیچگاه بر سخنی مانند این گفتار، تأسّف نخوردم که امام تا آنجا که خواسته بود، نتوانست ادامه سخن بدهد.