جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نهال گلشن عصمت

زمان مطالعه: 5 دقیقه

چنان به صحن چمن شد نسیم روح افزا++

که دم ز معجز عیسی زند نسیم صبا

رطوبتی است چمن را چنان ز سبزه و گل++

که گر بیفشریش آب می‏چکد ز هوا

ز بس هوا طرب‏انگیز شد به صحن چمن++

ز ذوق غنچه نمی‏گنجد اندرون قبا

چنانکه نامیه را فیض عام شد شاید++

که آرزو به مطالب رسد به نشو و نما

به نشو سبزه زمان گر نمو کند شاید++

که بی میانجی امروز دی شود فردا

به سعی نشو و نما پر عجب مدان که شود++

نهال حسرت عاشق به میوه کامروا

ز فیض بخشی نشو و نما عجب نبود++

رسد به بار اجابت اگر نهال دعا

چنین که قامت خوبان نمو کند در حسن++

بلند چون نشود نخل حسرت دلها؟

هوای قامت شمشاد قامتان دارد++

نهال سرو که در باغ می‏شود رعنا

شود در آب سخن سبز همچو نی در آب++

چو سر کنم قلم از بهر وصف آب و هوا

ز بس که عیش فراگشته موجهای نسیم++

کند به کشتی غم کار موجه‏ی دریا

صبا کند دهن غنچه پر زر از تحسین++

چو گردد از پی وصف هوا نفس پیرا

به شاخ تا دم وزیده گشته ز ذوق++

به وصف آب و هوا برگ برگ نغمه سرا

چگونه مرغ نشیند خمش که فیض نسیم++

زبان سوسن خاموش را کند گویا

چشان ز جلوه‏ی پرواز بلبل استد باز++

کنون که صورت دیبا پرد به بال صبا

توان ز فیض سبکروحی نسیم چمن++

پرید بی مدد بال و پر چو رنگ حنا

هوا ز بس که رطوبت گرفته نیست عجب++

که کار آب کند با صحیفه موج هوا

چو موج بحر پر آبست موجه‏ی سوهان++

ز بس که آب گرفتند از هوا اشیا

ز فیض عام طراوت چنان تری شده عام++

که زهد نیز نماندست خشک در دنیا

میان سبزه تواند نهان شدن آتش++

ز اعتدال طبیعت چو باده در مینا

کنون که سبزه برآمد ز سنگ هست امید++

که سبز در دل خوبان کنیم تخم وفا

بیا ببین که در احیای مردگان نبات++

نیابت دم عیسی کند نسیم صبا

عموم یافت ز بس اعتدال ممکن نیست++

دم ریا شود ار معتدل ولی به ریا

میان ابر سیه آفتاب پنهان است++

چو زیر طره‏ی شبرنگ چهره‏ی زیبا

ز ازدحام سحاب فضای عالم کون++

ز بس که راه نیابد به روی ارض ضیا

ره نزول کند گم ز تیرگی باران++

از آن فروزد هر دم چراغ برق هوا

سپاه ابر به روی هواست چون ظلمات++

درو نهان شده باران بسان آب بقا

ز بس که متصل آید، ز قطره رسم شود++

هزار دایره بر سطح آب در یک جا

شدست قوس و قزح چون کمان حلاجی++

که پنبه می‏زند از ابر و می‏دهد به هوا

به باغ، شاخ گل امروز نایب موسی است++

کز آستین خود آرد برون ید بیضا

به وصف آب و هوا چون شوم صحیفه نگار++

هزار غنچه‏ی معنی شود گفته مرا

رسیده تا به زبانم شکفته می‏گردد++

به آب و تاب کنم چون حدیث غنچه ادا

به سینه غنچه‏ی پیکان شکفته جا گیرد++

درین هوا چو خدنگی شود ز شست رها

به دهر غنچه‏ی نشکفته غنچه‏ی دل ماست++

وگرنه نامی ماندی ز غنچه چون عنقا

شهاب نیست به شب کز وفور فیض ریاض++

ستاره از فلک آید برای کسب هوا

چنین که روح فزا گشته است پنداری++

هوا شمیم گرفته ز تربت زهرا

چه تربتی که بود آبروی گوهر دین++

چه تربتی که بود نور چشم نور و ضیا

چه تربتی که رسد گر غبار آن به فلک++

هزار جان گرامی کند بنقد فدا

چه تربتی که بود ننگش از گرانقدری++

عبیر جیب و بغل گر نمایدش حورا

خجسته تربت پاکی که گوهر عصمت++

درو گرفته چو در در دل صدف مأوا

نهال گلشن عصمت، گل حدیقه‏ی دین++

سرور سینه‏ی بی کینه‏ی رسول خدا

گرانبها صدف گوهر حسین و حسن++

قیاس منتبج قدر ائمه‏ی والا

نتیجه‏ای که ز انتاج قدر او زادند++

نتایج کرم و علم و فضل وجود و سخا

پی نتایج احدی عشر ز روی شرف++

علی مقدمه‏ی کبریست و او صغری

زهی جلالت قدری که زاده‏ی نسبش++

بزرگ ملت و دین است تا به روز جزا

سیادت از شرف اوست نور چشم نسب++

شرافت از نسب اوست تاج عز و علا

ز بندگان وفایش چه ساره چه هاجر++

ز دایگان سرایش چه مریم و حوا

فتان به خاک درش صد هزار حوراوَش++

دوان به گرد سرش صد هزار آسیه سا

کنیزی حرمش آرزوی بانوی مصر++

گدایی درش امید پادشاه سبا

که بود جز وی بنت الرسول و البضعه++

کرا جز اوست لقب البتول و العذرا

هنوز طینت حوا نگشته بود خمیر++

که بود نامزدش گشته سروری نسا

بود ز غایت عصمت به ذات پاکش ختم++

چنانکه ختم نبوت به خواجه‏ی دو سرا

به خود سپهر چه مقدار ازین هوس بالید++

که گردد از پی جاهش کمینه پرده سرا

ولیک غافل ازین در طریق عقل و قیاس++

که در حباب چه مقدار گنجد از دریا

مقرنس فلکش پایه‏ای ز قصر جلال++

مسدس جهتش عرصه‏ای ز صحن سرا

فضای عالم قدرش اگر بپیمایند++

مصاحتش نکند و هم لامکان پیدا

عروس کنه جلالش نقاب نگشاید++

مگر به حجله‏ی علم خدای بی‏همتا

به وهم عرصه‏ی قدرش نمی‏توان پیمود++

محیط را نتوان کرد طی به زور شنا

کنند طول زمان حلقه حلقه گر چو کمند++

به اوج قصر جلالش هنوز نیست رسا

محیط عرصه‏ی قدرش نمی‏توان شد++

زمان اگر سر خود را گره کند برپا

درین سخن سر مویی نه جای اغراق است++

مجردات برونند از دی و فردا

هم آن زمان طویل و هم این مکان عریض++

نظر به عالم قدس است ذره در صحرا

به چشم ظاهر قدرش نمی‏توان دیدن++

نگاه ظاهریان از کجا و او ز کجا

به چشم ظاهر اگر هم نظر کنی بینی++

که رفته قدرش از هر چه هست بر بالا

طهارت نسب او را سلامی از آدم++

جلالت حسب او را پیامی از حوا

شرافتش ز ازل بوده همعنان قدم++

جلالتش به ابد رفته همرکاب بقا

به شیر پرورشش دایگی نموده قدر++

به حجر تربیتش مادری نموده قضا

اگر به حکم خود اینجاش غصب حق ظالم++

کند، چه می‏کند آنجا که حاکم است خدا

اگر چه ایذی(1) او سهل داشت زین چه کند++

که کرده است خدا و رسول را ایذا

بزرگوارا آنی که وصف رتبه‏ی تو++

به جبرئیل و خدا و پیمبرست سزا

مرا چه حد که کنم وصف رتبه‏ی شأنت++

مرا چه حد که شوم در خور تو مدح سرا

تویی که مدح تو کرده خدای عزوجل++

تویی که وصف ترا کرده خواجه‏ی دو سرا

نقاب قدر تو بگشوده «بضعه منی»++

علو شأن تو بنموده از «من آذاها»(2)

چه حاجت است به تعریف رتبه‏ات که بس است++

علو شأن ترا رتبه‏ی ائمه گوا

ز خدمت تو بود جبرئیل منت دار++

به دایگی تو گرم شتاب لطف خدا

به چاکری درت آسمان مراد طلب++

به خاکروبی تو آفتاب کامروا

فلک به راه وفاق تو می‏رود شب و روز++

از آن پر آبله باشد همیشه‏اش کف پا

غبار درگهت آرایش نسیم بهار++

ز گرد بارگهت آبروی باد صبا

به رتبه‏ی تو تواند فلک تشبه کرد++

پرد به بال و پر آفتاب اگر حربا(3)

خدایگانا سویم توجهی که شود++

ز پا فتادگیم دستگیر روز جزا

من و مناسبت خدمتت، زهی امید++

من و موافقت طاعتت، خجسته رجا

مرا توقع لطفت بس است حسن عمل++

مرا توجه فضلت بس است خیر جزا

ز من نه در خور شأن تو مدحتی لایق++

ز من نه در حق جاهت ستایشی بسزا

من و ستایش فضل تو دعوی است خلاف++

من و سرودن مدحت مظنه‏ایست خطا

مرا ز دعوی مدحت نه غیر ازین مطلب++

مرا ز لاف مدیحت نه هیچ کام، الا

که معترف به جلال توام زهی توفیق++

که معرف به توام، حاصل است، شکر خدا

همیشه تا که ز لطف و ز قهر در عالم++

معززند احبا، مذللند اعدا

عزیز لطف تو بادا چو دوستان «فیاض»++

ذلیل قهر تو اعدا همیشه در همه جا


1) ایذی: ممال ایذا.

2) اشاره است به حدیث نبوی «فاطمه بضعه منی من آذاها فقد آذانی».

3) حربا: آفتاب پرست.