دوازده نفر مذکور به محضر امیر مؤمنان علی (ع) رسیدند و عرض کردند: «ای امیر مؤمنان! تحقیقاً تو سزاوارترین و بهترین افراد به مقام رهبری هستی، زیرا ما از رسول خدا (ص) شنیدیم که فرمود:
عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ، یَمِیلُ مَعَ الْحَقِّ کَیْفَ مالَ.
: «علی با حق است و حق با علی است، و هر جا حق بگردد، علی همانجا میگردد».
ما تصمیم گرفتهایم، نزد ابوبکر برویم و او را از بالای منبر رسول خدا (ص) به پائین آوریم، به حضور شما آمدهایم تا در این باره با شما مشورت کنیم و نظر شما را بخواهیم و آنچه دستور دهی، همان را عمل کنیم.
امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: اگر چنین کنید، بین شما و آنها جنگی بروز میکند، و شما همچون سرمهی چشم یا نمک طعام (اندک) هستید، امّت اجتماع کردهاند. سخن پیامبرشان را ترک نمودهاند، و به خداوند دروغ بستهاند، من در این باره با اهلبیت خودم مشورت کردم، آنها سفارش به سکوت کردند چرا که به کینهتوزی و دشمنی مخالفان نسبت به خدا و اهلبیت رسول خدا (ص) اطلاع داشتند.
آنها همان کینههای زمان جاهلیت را تعقیب میکنند و میخواهند انتقام آن زمان
را بکشند، تا اینکه فرمود:
«ولی نزد ابوبکر بروید، و آنچه را که از پیامبر خود (در شأن من) شنیدهاید به او خبر دهید، و او را از شبهه خارج سازید تا این موضوع، حجّت را بر ضدّ او نیرومندتر کند، و عقوبت او را هنگامی که در پیشگاه خدا قرار میگیرد رساتر نماید، که پیامبر خدا را نافرمانی کرده و با او مخالفت نموده است!».
آن دوازده نفر به مسجد رفتند و آن روز، روز جمعه (چهارمین روز رحلت رسول خدا (ص)) بود، اطراف منبر رسول خدا (ص) را احاطه نمودند.
وقتی که ابوبکر به منبر رفت، هر یک از آن دوازده نفر، سخنی را (به طور مستدل) به ابوبکر گفتند، و از حق و شأن علی (ع) دفاع نمودند و گفتار پیامبر (ص) را در فضائل علی (ع) بیاد او آوردند، که برای رعایت اختصار از ذکر آن سخنان، خودداری شد.(1)
نخستین کسی که با ابوبکر سخن گفت، خالد بن سعید بن عاص بود، سپس بقیّهی مهاجران، و بعد از آنها انصار، سخن گفتند.
روایت شده وقتی که آنها از گفتار خود فارغ شدند، ابوبکر در بالای منبر درمانده شد و جوابی خردپسند بر رد آنها نداد جز اینکه گفت:
وَلّیْتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ، اَقِیلُونِی اَقِیلُونِی.
: «ولایت بر شما شایستهی من نیست و من بهترین شما نیستم، بیعت خود را نسبت به من فسخ کنید و بشکنید».
عمر بن خطّاب فریاد زد انْزِلْ عَنْها یالُکَعْ…: «ای فرومایه! از منبر پائین بیا، وقتی که تو قدرت پاسخگوئی به استدلالات قریش نداری، چرا خود را در چنین مقامی قرار دادهای؟! سوگند به خدا تصمیم گرفتهام تو را از این مقام خلع کنم و آن را به «سالم» غلام آزاد شدهی حُذیفه بسپارم.
ابوبکر از منبر پائین آمد، سپس دست عمر را گرفت و او را به خانهی خود برد، سه روز در خانه ماندند و به مسجد رسول خدا (ص) نرفتند.
1) این گفتار در کتاب ناسخ التواریخ خلفا (چاپ رحلی) ص 32 تا 40 آمده است (مترجم).