آوخ ز وضع این کُره وز کارش++
زین دایرهی بلا وز پرگارش
بازیچه خانهای است پر از کودک++
لهو است و لعب پایهی دیوارش
گل مینهد به محفل نادانان++
بر قلب عاقلان بخلد خارش
نان بشکند همی و نمکدان را++
صدقش نبین و مهر نپندارش
معشوقهای است عاریتی زیور++
او کشتهی تو است و تو بیمارش
من را که عقل و فضل و هنر دارم++
هیچم نیاورد سر انکارش
زو بر گرفت جامهی پشمینی++
زو برگزید کاسهی سوفارش
بکشید سوی احمد مرسل رخت++
بربست زان دیار کرم بارش
شمس وجود احمد و خود زهرا++
ماه ولایت است ز اطوارش
دخت ظهور غیب احد، احمد++
ناموس حق و صندوق اسرارش
هم مطلع جمال خداوندی++
هم مشرق طلیعهی انوارش
هم ماه بارد از لب خندانش++
هم مهر ریزد از کف مهیارش
این گوهر از جناب رسولالله++
پاک است و داور است خریدارش
کفوی نداشت حضرت صدیقه++
گرمی نبود حیدر کرارش
جنات عدن خاک در زهرا++
رضوان ز هشت خلد بود عارش
رضوان به هشت خلد نیارد سر++
صدیقه گر به حشر بود یارش
باکش ز هفت دوزخ سوزان نیست++
زهرا چه هست یار و مددکارش
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع++
پیش شهدا دست من و دامن زهرا
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر++
بدهد به تمام ایزد دادار تعالا