روایت شده: اهل مدینه یکصدا به ناله درآمدند، و زنهای بنیهاشم به خانهی فاطمه (س) آمده و همه با هم ناله و زاری کردند آنگونه که نزدیک بود از صدای شیون آنها، مدینه به لرزه درآید، در آن حال میگفتند: یا سَیِّدَتاه! یا بِنْتَ رَسُولِاللَّهِ: «ای بانوی بزرگوار! ای دختر رسول خدا».
مردم مدینه مثل موهای بال اسب، پیاپی به حضور علی (ع) آمدند، آن حضرت نشسته بود و حسن و حسین در پیش روی او، گریه میکردند، مردم از گریهی حسن و حسین (ع) به گریه افتادند.
اُمّکلثوم (یکی از دختران زهرا) در حالی که نقاب بر چهره و چادر بر سر افکنده بود و دامنش به زمین کشیده میشد، و گریه او را بیتاب کرده بود، از خانه بیرون آمد و فریاد میزد:
یا اَبَتاهُ یا رَسُولَاللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْناکَ فَقْداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ اَبَداً.
: «ای بابا ای رسول خدا! براستی که امروز ما تو را از دست دادیم که بعد از آن هیچگاه بدیدار تو نائل نمیشویم».
مردم اجتماع کردند و گریه و ضجّه مینمودند، و منتظر بودند تا جنازهی زهرا (س) بیرون آید و بر آن نماز بخوانند.
در این وقت ابوذر از خانه بیرون آمد و گفت: پراکنده شوید زیرا حرکت دادن جنازهی فاطمه (س) تا شب به تأخیر افتاد، مردم برخاستند و پراکنده شدند.