امروز خدیجه دختری زاد++
از حور و پری نکوتری زاد
با صورت خوب و سیرت پاک++
گلچهره و ماه منظری زاد
فخر همه مادران عالم++
از بطن خجسته مادری زاد
آن همسر و مادر امامان++
از پشت بهین پیمبری زاد
از مطلع خاندان پاکی++
تابید فروغ تابناکی
آراسته شد به زندگانی++
در مکتب عشق و جانفشانی
از مادر خود خدیجه آموخت++
آئین گذشت و مهربانی
در آینهی دل پدر دید++
اسرار حیات جاودانی
سرمشق زنان سالخورده++
گردیده از اول جوانی
تا جلوه کند به نور ایمان++
پرورد پیمبرش بدامان
زهرای بتول آمد امروز++
خرم شد از او جهان چو نوروز
تا آنکه شود بسان خورشید++
از پرتو مهر عالم افروز
تا آنکه دو تن امام و رهبر++
گردند از او فضیلت آموز
تا شوهر نامدار خود را++
سازد به مصاف کفر پیروز
تا آنکه شود ز گوهر پاک++
تابنده چراغ بزم افلاک
آمد به جهان زنی که مریم++
سر پیش جلالتش کند خم
چون آسیه صد کنیز دارد++
هاجر خورد از ندیدنش غم
پر نورتر از ستاره و ماه++
پاکیزهتر از نسیم و شبنم
خوشتر ز نوای دلپذیرش++
هرگز نشنیده گوش عالم
او نور دو دیدهی پدر بود++
روشن چو ستارهی سحر بود
او همسر حیدر است و یارش++
از او است دو طفل نامدارش
از کودکی آن دو سرور دین++
بودند همیشه در کنارش
دیدار جمال آن دو میکرد++
آسوده ز رنج روزگارش
افسوس که هر دو زود گشتند++
سوزنده چو شمع بر مزارش
چون او بجوانی از جهان رفت++
دنبال پدر به لا مکان رفت
چون دید پدر شده است بیمار++
آرامش مرگ را خریدار
بر سر زد و با دو چشم خونبار++
میگفت به آه و نالهی زار
بعد از تو مباد! زندگانی++
ریزد بهم این سپهر دوار
من بی تو حیات را نخواهم++
من بی تو شوم ز عمر بیزار
بشنید پدر چو این خروشش++
آهسته نهاد سر به گوشش
گفتا که مخور غم جدائی++
آزرده ز مردنم چرائی؟
چون پیشتر از تمام خویشان++
آنجا که منم تو نیز آئی
من میروم از جهان ولیکن++
تو نیز جز اندکی نپائی
آئی به سراغ من بزودی++
خندان به دیار آشنائی
زهرا چو نوید وصل بشنفت++
چون گل دو لبش بخنده بشکفت
گفتا که اگر چه نوجوانم++
بیرار پس از تو از جهانم
یک روز به چشم من چو قرنی است++
گر بی تو، در این سرا چه مانم
روزی که تو با منی همان روز++
ارزد به حیات جاودانم
تو جان منی چگونه بی جان++
با درد تو زیستن توانم
بس از غم دوریت پریشم++
دلباختهی هلاک خویشم
روزی که پیمبر از جهان رفت++
گوئی ز تن بتول جان رفت
با آنکه هنوز نوجوان بود++
از غصه چو پیر و ناتوان رفت
او را ز مصیبت جدائی++
از جان رمق و ز تن توان رفت
زین بیش ز مرگ او چگویم؟++
یا آنکه از این جهان چسان رفت؟
چو حرف من از ولادت او است++
از ماتم او سخن نه نیکوست
امروز فرشتهای طرب ساز++
درهای بهشت را کند باز
امروز جهان و هر که در او است++
گردند ز بخت خود سرافراز
چون راز گشای آفرینش++
آمد به جهان ز عالم راز
تابنده چو زهره روی زهرا++
بر کعبه شده است پرتو انداز
آن چهرهی چون بهار و نوروز++
امروز شده است عالم افروز
امروز جهان پر از نوید است++
فرخندهتر از هزار عید است
از تابش ماه دلفروزی++
روی شب تیره هم سپید است
امروز دل پیمبر ما++
آکنده ز پرتو امید است
زیرا که در این خجسته مولود++
آیندهی نسل خویش دیده است
او مادر یازده امام است++
جز او چه کسی به این مقام است؟