جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

طرح توطئه برای قتل علی

زمان مطالعه: 4 دقیقه

علّامه‏ی طبرسی در کتاب احتجاج پس از ذکر جریان فوق به نقل از امام صادق (ع) ادامه می‏دهد که امام صادق (ع) فرمود:

ابوبکر پس از احتجاج علی (ع)، از مسجد به سوی خانه‏ی خود بازگشت، سپس برای عمر بن خطاب پیام فرستاد و او را طلبید، عمر نزد ابوبکر آمد، و بین ابوبکر و عمر چنین گفتگو شد:

ابوبکر: دیدی که گفتگوی ما با علی (ع) امروز چگونه پایان یافت؟ اگر در روز دیگری با او چنین برخوردی داشته باشیم، مسلماً امور ما متزلزل شده و اساس حکومت ما سست خواهد شد، رأی شما در این خصوص چیست؟

عمر: نظر من این است که دستور قتل او را صادر کنیم.

ابوبکر: چگونه و توسّط چه کسی؟

عمر: خالد بن ولید(1) برای این کار، مناسب است.

آنگاه آن دو نفر، به دنبال خالد فرستادند و خالد نزد آنها آمد، آنها به او گفتند: می‏خواهیم ترا برای یک امر بزرگ مأمور کنیم!

خالد: اِحْمَلُونی عَلی ما شِئْتُمْ وَلَوْ عَلی قَتْلِ عَلِیّ بْنِ اَبِیطالِبٍ: «هر چه می‏خواهید مرا به آن تکلیف کنید، گرچه قتل علی (ع) باشد آماده‏ام».

ابوبکر و عمر: نظر ما همین است.

خالد: هرگونه که تصویب کنید انجام می‏دهم، چگونه او را بکشم؟

ابوبکر: در مسجد حاضر شو، و در نماز جماعت کنار علی (ع) بنشین و با او نماز بخوان، وقتی که من (که امام جماعت هستم) سلام آخر نماز را دادم، برخیز و گردن علی (ع) را بزن!

خالد: بسیار خوب، همین کار را انجام می‏دهم،

اسماء دختر عُمیس که همسر ابوبکر بود (و در باطن از دوستان اهل‏بیت) این سخن را شنید، و به کنیز خود گفت: به خانه‏ی علی و فاطمه (ع) برو و سلام مرا به آنها برسان و به علی (ع) بگو:

اِنَّ الْمَلَأ یَأتَمِرُون بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فاخْرُجْ اِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصحِینَ.

: «این جمعیّت برای کشتنت به مشورت نشسته‏اند، فوراً از شهر بیرون برو که من از خیرخواهان تو هستم» (قصص- 20)

امیر مؤمنان (ع) به کنیز فرمود: به اسماء بگو: اِنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یُرِیدوُنَ: «خداوند بین آنها و مقصودشان، مانع می‏شود». یعنی آنها را بر این کار موفق نخواهد کرد.

سپس علی (ع) از خانه بیرون آمد و به قصد شرکت در نماز جماعت به مسجد رفت و در صف نشست، و خالد بن ولید نیز آمد و در حالی که شمشیر همراهش بود در کنار

علی (ع) نشست، نماز شروع شد هنگامی که ابوبکر برای تشهد نماز نشست (گویا نماز صبح بود) از تصمیم خود پشیمان شد و ترسید که فتنه و آشوبی رخ دهد با توجه به شناختی که به علی (ع) در مورد شجاعت و دلاوری او داشت، چنان مضطرب و پریشان شد و حیران بود که آیا سلام نماز را بگوید یا نه؟ که مردم گمان کردند او دستخوش سهو و اشتباه شده است، که ناگهان متوجه خالد شد و گفت: لا تَفْعَلَنّ ما اَمَرْتُک: «آنچه را به تو دستور دادم، البته انجام نده». سپس گفت: اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَکاتُه.

امیر مؤمنان علی (ع) به خالد فرمود: چه دستوری به تو داده بود؟

خالد گفت: به من دستور داده بود که گردنت را بزنم.

علی (ع) فرمود: آیا این دستور را اجرا می‏کردی؟

خالد گفت: سوگند به خدا اگر او قبل از سلام نماز، مرا نهی نمی‏کرد ترا می‏کشتم.

در این هنگام علی (ع) تکان سختی به خالد داد، به زمین خورد، مردم اطراف علی (ع) را گرفتند که خالد را رها کند، عمر گفت: به خدای کعبه خالد را می‏کشد.

مردم به علی (ع) عرض کردند: ترا به صاحب این قبر (پیامبر) سوگند می‏دهیم، خالد را رها کن، آنگاه حضرت، او را رها کرد.

و از ابوذر غفاری نقل شده که گفت: حضرت علی (ع) گلوی خالد را با دو انگشت اشاره و وسطی، گرفت، آنچنان فشار داد که خالد نعره کشید، مردم ترسیدند و هر کس در فکر خود بود، و در این هنگام خالد لباس خود را پلید کرد و پاهای خود را به رها می‏زد و هیچگونه سخنی نمی‏گفت:

ابوبکر به عمر گفت: این است نتیجه‏ی مشورت واژگونه‏ای که با تو کردم، گوئی حادثه‏ی امروز را می‏دیدم، و از خدا شکر می‏کنم که ما را سلامت داشت.

هر کس که نزدیک می‏شد تا خالد را از چنگ نیرومند علی (ع) نجات دهد، نگاه تند علی (ع) آنچنان او را وحشتزده می‏کرد که برمی‏گشت، ابوبکر عمر را نزد عبّاس (عموی پیامبر) فرستاد، عباس آمد و شفاعت کرد و علی (ع) را سوگند داد و گفت: ترا به حق این قبر (اشاره به قبر پیامبر) و صاحبش و به حق فرزندانت و به حق مادرشان،

خالد را رها کن.

آنگاه علی (ع) خالد را رها ساخت.

عباس بین دو چشم علی (ع) را بوسید.

و در روایت دیگر آمده: سپس علی (ع) گریبان عمر را گرفت و فرمود: «ای پسر صحّاک حبشیّه، اگر حکم خدا و عهد پیامبر (ص) نبود، می‏دانستی که کدامیک از ما ضعیفتر و کمتر بودیم.

حاضران، میانجیگری کردند و عمر را از دست علی (ع) رها ساختند، در این هنگام عباس نزد ابوبکر رفت و گفت: «سوگند به خدا اگر علی (ع) را می‏کشتید، یک نفر از دودمان تَیْم را نمی‏گذاشتیم که زنده بماند.


1) خالد بن ولید بن مغیره مخزومی در سال پنجم یا هفتم همراه عمروعاص به مدینه آمد و قبول اسلام کرد، او فردی هتّاک و بی‏باک بود، و در فتح مکّه از سرداران سپاه اسلام به شمار می‏آمد، و از جنایات او اینکه مالک بن نویره را بعد از رحلت رسول خدا (ص) کشت که قبلاً ذکر شد، ابوبکر او را حاکم شام کرد، و در زمان خلافت عمر، از آن مقام عزل شد، و سرانجام در همان زمان در سرزمین «حمص» از دنیا رفت (اسدالغابه ج 4)- مترجم.