فسرده خاطر و پهلو شکسته و غمگین++
فتاد سرو خرامان قامتش به زمین
پس از وصیت او با علی شه مردان++
برفت طایر روحش به شاخسار جنان
سیاه عارض گردون ز آه زینب شد++
جهان به دیدهی کلثوم تیره چون شب شد
فغان و آه از آندم که خونفشان ز دو عین++
بیامدند ضیاء دو دیدهاش حسنین
به روی سینهی مادر شدند گرم نوا++
فتاد غلغله ز افغانشان به ارض و سما
گهی ز درد یتیمی حسن به شیوه و شین++
گهی ز یاد غریبی به آه و ناله حسین
درآمدند ملایک به ناله و فریاد++
میان ارض و سما هاتفی ندا در داد
که یا علی گذری سوی این دو مضطر کن++
جدا حسین و حسن را ز نعش مادر کن
در آن زمان شه دین با نوازش بی مر++
جدا حسین و حسن را نمود از مادر
کنون ز جای دگر شورشی بسر دارم++
نه در مدینه که در کربلا نظر دارم
دمی که خسرو لب تشنه از جفای یزید++
سرش به نی شد و جسمش به خاک و خون غلطید
سکینه نام از آن تشنه لب یکی دختر++
به قتلگاه درآمد به جستجوی پدر
بدید پیکری از تیغ و نی دو صد پاره++
به آسمان تنش زخم همچو سیاره
به گریه گفت پدر جان فدای پیکر تو++
بریده است کدامین لعین ز تن سر تو
کدام ظالم بی رحم دل، دو نیمم کرد++
ز راه کینه بدین کودکی یتیمم کرد
پدر کدام جفا پیشهی ستم گستر++
جدای ساخته رگهای حلقت از حنجر
به روی نعش پدر گرم آه و شیون شد++
چنانکه از غمش آشفته حال دشمن شد
دریغ و درد که بهر تسلیاش آنگاه++
به قتلگاه روان گشت شمر نامه سیاه
بزد به صورت آن بینوا چنان سیلی++
که گشت عارض چون ماه انورش نیلی
«صغیر» بس کن از این ماجرا که جانسوزد++
ز آتش سخنت مغز استخوان سوزد