جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صحرای محشر

زمان مطالعه: 3 دقیقه

روز وفات حضرت زهرای اطهر است++

عالم پر از مصیبت و دلها مکدر است

خشکیده چون نهال برومند عمر او++

چشم جهانیان همه از اشک غم تر است

عالم ز بسکه پر شده از ناله‏های زار++

مردم گمان برند که صحرای محشر است

امروز از شکنجه و غم می‏رود به خاک++

جسمی که در شکوه ز افلاک برتر است

پنهان به خاک تیره شود با همه فروغ++

روئی که تابناک چو خورشید خاور است

آن چهره‏ای که زهره برد روشنی از او++

آن صورتی که بر سر خورشید افسر است

پژمرده در بهار جوانی شد، ای دریغ!++

پژمردگی نه در خور سرو و صنوبر است

این مرگ زودرس که شرر زد به جان او++

از آتش مصیبت مرگ پیمبر است

او طاقت جدائی و مرگ پدر نداشت++

زیرا که سالهاست عزادار مادر است

جز اندکی، درنگ به عالم نکرد و رفت++

بعد از پدر که مرگ به کامش چو شکر است

در انزوا به کشور خود می‏رود به خاک++

«آن نازنین که خال رخ هفت کشور است»

خواهد که نشنوند خسان بوی تربتش++

با آنکه همچو مشک زمینش معطر است

با دیده‏ای که ریزد از او خون بجای اشک++

زینب نشسته بر سر بالین مادر است

هم زار و دلشکسته از آن مرگ جانگداز++

هم خسته دل ز رنج دو غمگین برادر است

آن کودکان که زاده‏ی دخت پیمبرند++

هر یک ز قدر با همه عالم برابر است

آن یک به گلستان صفا لاله بود و گل++

وین یک به آسمان شرف ماه و اختر است

اکنون ز مرگ مادر خود هر دو تن ملول++

دامانشان ز اشک پر از لعل و گوهر است

گنج مرادشان چو نهان می‏شود به خاک++

خوناب اشکشان همه یاقوت احمر است

بر سر زند حسین و کند موی خود حسن++

زینب دهان گشوده به الله اکبر است

فریادشان به ناله و زاری بلند شد++

اما دریغ و درد که گوش جهان کر است

تلخ است و جانگداز ز مادر جدا شدن++

از بهر کودکی که چنین نازپرور است

آن هم چه مادری؟ که وفای مجسم است++

آن هم چه مادری؟ که صفای مصور است

آن مادری که بانوی زنهای عالم است++

پیغمبرش پدر شد، مولاش شوهر است

آن مادری که آسیه کمتر کنیز او است++

آن مادری که مریم عذراش خواهر است

اطفال را که خانه بود جایگاه امن++

بس دلگشاست سایه‏ی مادر که بر سر است

اما چه جانگزاست یتیمی به کودکی++

وقتی که طفل بسته به دامان مادر است

زهرا که دید مرگ بود در کمین او++

چشمش به کودکان پریشان و مضطر است

می‏دید اشکشان و ز دل آه می‏کشید++

آهی که سوزناک چو سوزنده آذر است

می‏سوخت بر یتیمیشان دل، نداده جان++

سوزی که خود ز مرگ بسی جانگزاتر است

دانست بر یتیمی خود گریه می‏کنند++

این اشک آتشین ز بلای مقدر است

از بهر آن دلی که بود آشنا به درد++

اشک یتیم برق شکافنده خنجر است

زهرا که دید آن همه رنج از جهان دون++

آماده‏ی سفر به جهانهای دیگر است

از بس شکنجه دید ز دونان و حق کشان++

خرسند از هلاک خود آن ماه منظر است

هم جان او ز مرگ پدر گشته داغدار++

هم جسم او علیل ز جور ستمگر است

هم در تعب ز فرط تطاول به حق خویش++

هم در غضب ز مکر و خیانت به همسر است

پهلوی او شکست و بینداخت یک جنین++

روزی که دید خصم کمین کرده بر درست

از او گرفت ملک فدک را به دشمنی++

آن خود سری که جای علی میر و سرور است

هر چند بعد مرگ پیمبر به امر او++

آن کس که جانشین و وصی بود حیدر است

با آنکه گفته بود پیمبر هزار بار++

او پاره‏ی تن من و محبوب داور است

یار من است آنکه بود یار فاطمه++

یار خداست آنکه مرا یار و یاور است

هر کس که خصم او است بود خصم جان من++

بدخواه من عدوی خدای توانگر است

پس هر که دوستی کند و دشمنی به او++

از سوی حق سزا و جزایش مقرر است

اینهاست آنچه گفت پیمبر به وصف او++

باور کند اگر چه کسی دیر باور است

با اینهمه چو رفت پیمبر از این جهان++

دوران کینه‏توزی و بدخواهی و شر است

این جورها که رفت به زهرا پس از رسول++

آتشفشان به خرمن او همچو اخگر است

با آنکه او ز پاکی و مهر و عفاف و شرم++

آرام جان آن پدر مهر گستر است

این بود سرنوشت بهین دختر رسول++

آن کس که خاک‏بوس درش چرخ اخضر است

گوئی که آن ستم زده دخت رسول نیست!++

یا این هلاک غم شده زهرای دیگر است

ورنه چگونه اینهمه جور و جفا کشید؟++

آن ماه‏رو که نور دو چشم پیمبر است

ورنه چگونه آن تن رعنا و دلفریب؟++

در نوبهار عمر چنین زرد و لاغر است

ورنه چگونه رفت بخاک آن تن لطیف؟++

با آنکه از شکوفه‏ی گل باصفاتر است

ورنه چگونه گشت خزان در بهار عمر؟++

آن گلبنی که اینهمه پر بار و پر بر است

باید بسر زنیم و گریبان کنیم چاک++

امروز روز ماتم زهرای ازهر است

تنها نه «ورزی» گریه نماید به ماتمش++

چشم ستارگان هم از این ماجرا تر است