به برج معرفت گردون درخشان اختری دارد++
به جیب خود سپهر عشق تابان گوهری دارد
به باغ وحی و بستان نبوت گلبنی باشد++
که آن گلبن هزاران باغ گل در هر پری دارد
به بستان ولایت تازه سرو قامتی بینی++
که آن قامت چو غوغای قیامت محشری دارد
فلک زان حلقهی گیسوی مشکین چنبری گیرد++
ملک زان نرگس شهلای رضوان ساغری دارد
جحیم از قهر او بر دشمنانش شعله افروزد++
بهشت از لطف او بر دوستانش کوثری دارد
وقارش بر قد و بالای عصمت زیوری بندد++
شکوهش بر سر از سلطان عزت افسری دارد
در آفاق حقیقت اخترش را بهترین طالع++
که چون شاه ولایت برگزیده همسری دارد
امیر دین از آن برج ولای آسمان رفعت++
به از مه یازده تابنده مهر انوری دارد
بلی دخت پیمبر طهر اطهر شافع محشر++
به طالع یازده رخشنده ماه و اختری دارد
ز غوغای قیامت کی هراسد شیعهی پاکش++
که چونان عصمت کبری شفیع محشری دارد
عجب نبود «الهی» را گر ایمن باشد از دوزخ++
که از مهرش دلی روشن چو مهر خاوری دارد