آنچه کرامت خدای فاطمه دارد++
جمله مکان در سرای فاطمه دارد
جلوهی توحید و نور عشق و فضیلت++
کلبهی مهر آشنای فاطمه دارد
گوهر عصمت به حکم آیهی تطهیر++
عاصمهی پر صفای فاطمه دارد
حجره گلین است و کوچک است و عجب آنک++
هست جهانی، چو جای فاطمه دارد
فخر محمد (ص) بس است آنکه به مشکوی++
آینهی حق نمای فاطمه دارد
خانهی زهراست این و کعبهی جان است++
جان جهان اندرین سراچه نهان است
پایگه عصمت است و جایگه صدق++
قبلهی دلهای عارفان جهان است
رشحهی ایمان تراود از در و بامش++
خانهی علم است و باب علم در آن است
رزم ازین خانه زاد و صلح از آن زاد++
دشت قیام است این و شهر امان است
صبغهی ذلت از این سرای به دور است++
شاهد قولم محرم و رمضان است
مهد حسین، گاهوارهی حسن است این++
مولد زینب، خدایگونه زن است این
بیشهی شیران و صفدارن و دلیران++
کوی شهیدان لالهگون کفن است این
مدرسهی طاعت است و مکتب توحید++
مصدر نامآوران بتشکن است این
دایرهی حکمت است و محکمهی عقل++
مظهر محراب و دفتر و سخن است این
خاک درش توتیای اهل یقین است++
کوی شرف، خانهی امید من است این
زاویهی صبر و پهنهی ظفر اینجاست++
ساحل آرام و موج جان شکر اینجاست
کشتی و توفان و ناخدا و خداوند++
ورطه و پایاب و راه و راهبر اینجاست
صاعقهی ابر و نوشخندهی خورشید++
تیرگی شام و پرتو سحر اینجاست
پرسش و میزان و حشر و نشر و مکافات++
محتسب و داوری و دادگر اینجاست
طرفه سرایی است در گذرگه انسان++
راه جنان و جحیم و نفع و ضر اینجاست
آری، جز حق در این سرا نتوان جست++
از در این خانه جز صفا نتوان جست
خانهی شیر خداست این و در این جا++
جز به خداوند آشنا نتوان جست
ای که به کارت گره فتاده جز این در++
دست خدا را گره گشا نتوان جست
ای دل اگر در پی رضای خدایی++
نقش رضا جز ز مرتضی نتوان جست
خانه خدا اندرین سراست خداوند++
آری اینجا به جز خدا نتوان جست
هر که به این خانه راه یافت امان یافت++
ملک شرف، شهر علم، گوهر جان یافت
عزت و آزادی و سلامت و امید++
سروری و سرمدی و توش و توان یافت
کسوت آزادگی و خلعت اسلام++
دولت جاوید و راحت دو جهان یافت
پشت به میراث بانیان ستم کرد++
رمز سعادت ازین دریچه عیان یافت
وای به چشمی که کاخ قیصر و جم جست++
شاد ضمیری کزین سراچه نشان یافت
هر که در این آستان پناه ندارد++
وای به حالش که دادخواه ندارد
قیمت پاکی و مردمی نشناسد++
جانب مهر و وفا نگاه ندارد
خانهی زهرا چو کاخ قیصر و دارا++
حاجب و دربان به بارگاه ندارد
روی بدین خانه کن «حمید» که اینجا++
رنگ ستم، لکهی گناه ندارد
«گو برو و آستین به خون جگر شوی(1)++
هر که در این آستانه راه ندارد»
1) از حافظ.