جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زهره‏ی زهرا

زمان مطالعه: 3 دقیقه

باد نوروزی جهان پیر را برنا کند++

ابر فروردین چمن را خرم و زیبا کند

چون بهار عیسوی دم بگذرد از باغ و راغ++

مردگان را با نسیم صبحدم احیا کند

سبزه رویاند ز صحرا سنبل و نسرین ز باغ++

کوهسار و دشت را پر لاله‏ی حمرا کند

نونهالان چمن را خلعت رنگین دهد++

در بر سرو و صنوبر جامه‏ی دیبا کند

تا بسازد کار دی را لشکر باد بهار++

حمله هر دم ابر با نیروی برق‏آسا کند

آنچنان با ناز برخیزد سحر نرگس ز خواب++

کادمی را با نگاهی واله و شیدا کند

ابر گرید همچو وامق شامگاهان در چمن++

تا تبسم بامدادان غنچه چون عذرا کند

دیده چون نرگس گشاید، باغبان خواهد ز شوق++

جان فدای چشم مست نرگس شهلا کند

دامن صحرا شود از خرمی باغ بهشت++

چون گذر اردیبهشت از دامن صحرا کند

خانه بر دوش است بلبل گه به صحرا گه به باغ++

هر کجا بوی گل آید آشیان آنجا کند

هوش ماند مات و حیران، عقل آید در شگفت++

زین شگفتیها که کلک صانع یکتا کند

صحنه‏ی زیبای بستان هر که بیند بی‏درنگ++

سجده‏ها بر درگه خلاق بی‏همتا کند

آیت صنع خدا پیداست در سیمای گل++

عقل راز آفرینش درک از این سیما کند

بر بساط سبزه باید بزم عیش آماده ساخت++

خاصه در فصلی که گل بزم طرب برپا کند

این چنین عمری که از کف می‏رود همچون بهار++

حیف باشد آدمی صرف غم دنیا کند

تا بهار است و جوانی، عشرت امروز را++

مرد عاقل کی مبدل بر غم فردا کند

بانگ مرغان بهاری بر فراز شاخسار++

در جمن شور افکند در بوستان غوغا کند

کی سزاوار است بر لب مهر خاموشی زدن++

در چنین فصلی که هر خاموش را گویا کند

چون برآید نغمه‏ی داودی مرغ سحر++

سبزه را سرمست ساز لاله را شیدا کند

باز طاووس بهاری شد خرامان در چمن++

تا دل صاحبدلان را غارت و یغما کند

صبحدم ابر بهاران بر درخت ارغوان++

شاخه‏ی یاقوت را پر لؤلؤ لالا کند

بر فراز کوهساران بین که از اعجاز ابر++

پرنیان سبز در بر صخره‏ی صما کند

چون شود مهتاب پیدا، ماه چون خوبان ز ناز++

گه گشاید روی و گاهی چهره ناپیدا کند

بوسه‏ها بلبل ستاند بامدادان در چمن++

پرده چون باد صبا از چهره‏ی گل وا کند

بید مجنون سر فرود آورده در دامان گل++

تا چو مجنون عشقبازی با رخ لیلی کند

طبع دارد میل گلزاری که بوی گلشنش++

نامه را بخشد طراوت خامه را شیوا کند

وه چه بستانی که پوشد دیده از حور و بهشت++

هر که در گلزار «زهرا» مأمن و مأوی کند

بوئی از گلهای آن بستان اگر آرد نسیم++

زنده هر دم مردگان را چون دم عیسی کند

بر فلک بنگر که همچون روشنان آسمان++

زهره کسب روشنی از زهره‏ی زهرا کند

فاطمه دخت محمد (ص) آنکه نور عارضش++

خیره چشم اختران گنبد مینا کند

آفتاب برج عصمت گوهر درج عفاف++

آنکه توصیف کمالش ایزد دانا کند

چون به گفتار آید آن سرچشمه‏ی فضل و کمال++

چرخ گیرد خامه تا گفتار او انشا کند

گوهر والای خلقت آنکه هاجر روز و شب++

بندگی در درگه آن گوهر والا کند

مریم پاکیزه دامن بین که تحصیل عفاف++

در حریم عصمت صدیقه‏ی کبری کند

گر غبار دامنش بر دل نشیند، ذره‏ای++

چشم نابینای دل را روشن و بینا کند

بر سر گردون اعلی پا نهد از برتری++

همسری چون با علی عالی اعلی کند

سایه‏ی آن سرو رحمت گرفتد بر سر مرا++

کی دگر دل آرزوی سایه‏ی طوبی کند

رو بخر با جان و دل مهرش که یابد سودها++

هرکه با زهرا و فرزندان او سودا کند

ای که گوئی «بوی گل را از که جوئیم از گلاب»++

دل چو در آویز جان این نکته‏ی شیوا کند

چون هوای آن گل افتد در سرم، دل جستجو++

بوی آن گل از حریم زاده‏ی موسی کند

زاده‏ی موسی بن جعفر آنکه خاکش از صفا++

ناز بر باغ بهشت و وادی سینا کند

عرصه‏ی دریا مجال قطره‏ی ناچیز نیست++

کی «رسا» طبعش تواند وصف آن دریا کند