جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زمان نامزدی و ولیمه‏ی عروسی

زمان مطالعه: 3 دقیقه

حضرت علی (ع) می‏فرماید: یک ماه از این جریان گذشت که با رسول خدا (ص) در مسجد نماز می‏خواندم و به منزل خود مراجعت می‏نمودم، و در این مدّت درباره‏ی ازدواج چیزی با رسول خدا (ص) صحبت نکردم، پس از یک ماه، همسران رسول خدا (ص) به من گفتند: آیا نمی‏خواهی درباره‏ی آوردن فاطمه (س) به خانه‏ی خود، با

پیامبر (ص) صحبت کنیم؟ گفتم: صحبت کنید؟ آنها به محضر رسول خدا (ص) رفتند، اُمّ اَیْمَنْ(1) عرض کرد: ای رسول خدا! برای کاری آمده‏ایم که اگر خدیجه (س) بود چشمش می‏شد، علی (ع) دوست دارد که همسرش را به خانه‏اش ببرد، چشم فاطمه (س) را به دیدار شوهرش روشن کن، و دیده‏ی ما را نیز روشن فرما.

رسول خدا (ص) فرمود: چرا خود علی (ع)، همسرش را از من طلب نمی‏کند؟

ما توقع آن داشتیم که خودش اقدام کند.

حضرت علی (ع) می‏فرماید: عرض کردم ای رسول خدا! حیاء و شرم مرا از سخن گفتن در این باره بازمی‏دارد.

رسول خدا (ص) فرمود: در اینجا چه کسانی هستند؟

امّ‏سلمه عرض کرد: من حاضرم، زینب حاضر است و فلانکس و… حاضرند.

رسول خدا (ص) فرمود: برای دخترم و پسر عمویم اطاقی از اطاق‏های مجاور تهیّه کنید.

اُمّ‏سلمه عرض کرد: کدام اطاق را؟

پیامبر (ص) فرمود: اطاق خودت را، سپس پیامبر (ص) به زنان و همسرانش دستور فرمود تا زهرا (س) را مناسب شأنش آرایش کنند.

اُمّ‏سلمه می‏گوید: به فاطمه (س) گفتم آیا نزد تو بوی خوشی یافت می‏شود که برای خود ذخیره کرده باشی؟

فاطمه (س) فرمود: آری، شیشه‏ی عطری آورد و مقداری از آن را به کف دستم ریخت، آنچنان بوی خوش داشت که هرگز نظیرش را نیافته بودم، گفتم: این بوی خوش از کجا بدست آمده است؟

فرمود دِحْیَه‏ی کَلْبی (یکی از اصحاب) به حضور پدرم می‏آمد(2) پدرم به من

می‏فرمود: ای فاطمه! فرشی برای عمویت بیاور، من فرشی می‏آوردم و به زمین می‏گستراندم و بر آن می‏نشست، وقتی که برمی‏خاست، از درون لباسش، چیزی به زمین می‏ریخت، پدرم به من می‏فرمود: آنها را جمع کنم (با توجّه به اینکه او جبرئیل بود که به صورت دحیه‏ی کلبی می‏آمد).

حضرت علی (ع) از رسول خدا (ص) پرسید: اینها چیست؟ رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود: این‏ها عنبر است که از میان بالهای جبرئیل می‏ریزد.

حضرت علی (ع) فرمود: سپس رسول خدا به من فرمود: طعام نیکوئی برای اهل خود فراهم کن،: سپس فرمود: گوشت و نان را ما می‏دهیم، روغن و خرما با شما باشد!.

رفتم و روغن و خرما خریدم و به حضور رسول خدا (ص) آوردم، پیامبر (ص) آستین خود را بالا زد و خرما را در میان روغن می‏آمیخت، و گوسفند فربه و نان بسیار برای ما فرستاد، سپس به من فرمود: هر که را که می‏خواهی دعوت کن، به مسجد رفتم، اصحاب در مسجد زیاد بودند، حیا کردم که عدّه‏ای را دعوت کنم و عدّه‏ای را دعوت نکنم، بالای بلندی رفتم و صدا زدم:

اَجِیبُوا اِلی وَلِیمَةِ فاطِمَة: «دعوت مرا به ولیمه‏ی عروسی فاطمه (س) بپذیرید» تمام جمعیّت حرکت کردند، من از بسیاری مردم و کمی غذا، شرمنده شدم، وقتی که رسول خدا (ص) شرمندگی مرا دریافت، فرمود: دعا می‏کنم که خداوند برکت به غذا بدهد.

همه‏ی آن جمعیّت از غذا خوردند و نوشیدند و برای ما دعا کردند که خدا به ما برکت بدهد، همه‏ی آن جمعیّت که بیش از چهار هزار نفر بودند از آن غذا خوردند و سیر شدند و از غذا چیزی کم نیامد.

سپس پیامبر (ص) کاسه طلبید، کاسه‏ها را حاضر کردند، کاسه‏ها را پر کرد و به خانه‏های همسرانش فرستاد، سپس کاسه‏ای را گرفت و غذائی در آن ریخت و فرمود: این هم برای فاطمه (س) و شوهرش.


1) اُمّ اَیْمَنْ از زنان بسیار ارجمند بود، کنیز آزاد شده‏ی رسول خدا (ص) بود، و پس از آمنه (مادر پیامبر) از پیامبر (ص) سرپرستی می‏کرد، از این رو پیامبر (ص) می‏فرمود: اُمّ‏ایمن، مادر بعد از مادرم هست، بعضی نقل کرده‏اند: او کنیز خواهر خدیجه بود و آن را به رسول خدا (ص) بخشید. بعضی گفتگوی فوق را به اُمَ‏سلمه، نسبت داده‏اند (کشف‏الغمّه ج 1 ص 360) (مترجم).

2) دحیة بن خلیفه کلبی همشیر پیامبر (ص) از یاران آن حضرت و از پیشقدمان به اسلام بود، جمال بسیار زیبائی داشت، شاید به همین جهت، بسیاری از اوقات جبرئیل به صورت دحیه‏ی کلبی بر پیامبر (ص) نازل می‏شد، پیامبر (ص) با جبرئیل سخن می‏گفت: ناظرین خیال می‏کردند که آن حضرت با دحیه‏ی کلبی سخن می‏گوید: دحیه به سال 48 هجری از دنیا رفت (اسدالغایه ج 2 ص 130- استبعاب ج 1- 463)- مترجم.