جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

راز شب

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

ماه آن شب خموش و سرگردان++

روی صحرا و دشت می‏تابید

نور غمرنگ و خون پرور ماه++

همه جا را نموده بود سپید

دانه دانه ستاره بر رخ چرخ++

همچو اشک یتیم می‏لرزید

خواب گسترده بود خاموشی++

بر جهان پرده‏ی فراموشی

مرغ شب آرمیده بود آرام++

چشم ایام رفته بود به خواب

سایه‏ی نخلها به چهره‏ی نور++

از سیاهی کشیده بود حجاب

باد در جستجوی گمشده‏ای++

چرخ می‏زد چو عاشقی بی تاب

غرق شهر مدینه سر تا سر++

در سکوتی عمیق و رعب‏آور

می‏کشید انتظار، خاک آن شب++

مقدم تازه میهمانی را

می‏ربود از کف گران مردی++

آسمان همسر جوانی را

آتش مرگ مادری می‏سوخت++

دل اطفال خسته جانی را

مردی آرام لیک آهسته++

نوحه‏گر چند طفل دل خسته

بر سر دوش، جسم بی جانی++

حمل می‏شد به نقطه‏ای مرموز

همه خواهان به دل، درازی شب++

گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز

تا مگر راز شب نگردد فاش++

نبرد پی به راز شب دل روز

راز شب بود پیکر زهرا++

که شب آغوش خاک گشتش جا

راز شب بود بانوئی معصوم++

که چو او مردی از زمانه نزاد

هیجده ساله بانوئی پرشور++

که سیه کرده چهره‏ی بیداد

بانوئی کز سخن به محضر عام++

ریخت آتش به جان استبداد

بانوئی شیردل، دلیر و شجاع++

که نمود از حق خویش دفاع

گرچه زن بود لیک مردانه++

از قیام آتشی عظیم افروخت

شعله‏ای برکشید از دل خویش++

که سیه خرمن ستم را سوخت

درس احقاق حق و دفع ستم++

به جهان و جهانیان آموخت

مردم خفته را ز خواب انگیخت++

آبروی ستمگران را ریخت