جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دو معجزه‏ی تکان‏ دهنده

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مسعودی در ادامه‏ی سخن می‏گوید: سپس بعد از چند روز، حضرت علی (ع) یکی از آن افراد (ابوبکر) را دید و او را به یاد خدا آورد، و ایّام خدا را به یاد او انداخت، و به او فرمود: «آیا می‏خواهی بین تو و پیامبر (ص) جمع کنم، تا ترا امر و نهی کند!».

او گفت: آری، با هم به سوی مسجد قُبا رفتند، رسول خدا (ص) را به او نشان داد که در مسجد نشسته بود، رسول خدا (ص) به او فرمود: «ای فلانی! این گونه با من پیمان بسته‏ای که امر رهبری را به علی (ع) واگذار کنی، امیر مؤمنان، علی (ع) است!».

او همراه علی (ع) بازگشت، و تصمیم گرفت که امر خلافت را به علی (ع) تسلیم نماید، ولی رفیقش نگذاشت! و گفت: این سحرِ آشکار است و جادوی معروف بنی‏هاشم است مگر فراموش کرده‏ای که من و تو در نزد ابن ابی‏کبشه پیامبر (ص) بودیم به دو درخت امر کرد، آنها بهم چسبیدند، و در پشت آن درختها قضای حاجت کرد، سپس به آن درختها امر کرد و آنها از همدیگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!

اوّلی پاسخ داد اکنون که تو این جریان را به یاد من آوردی، من نیز به یاد جریان دیگری افتادم و آن اینکه: من و او (پیامبر) در غار (صور) پنهان شده بودم، او دستش را

به صورتم کشید، سپس با پای خود اشاره کرد، دریائی را به من نشان داد، سپس جعفر (طیّار) و اصحابش را به من نشان داد که سوار بر کشتی هستند و در دریا سیر می‏کنند!

او از گفتار رفیقش، تحت تأثیر قرار گرفت و از تصمیم خود مبنی بر تسلیم امر خلافت به علی (ع) منصرف شد، سپس تصمیم بر قتل علی (ع) گرفتند و همدیگر را به این کار توصیّه نمودند و وعده به همدیگر دادند، و خالد بن ولید را مأمور قتل کردند.

اسماء بنت عُمیس از جریان آگاه شد و به امیر مؤمنان علی (ع) جریان را گزارش داد، به این ترتیب که کنیز اسماء به دستور او به سوی خانه‏ی علی (ع) آمد و دو طرف در خانه را گرفت و این آیه را بلند خواند:

اِنَّ الْمَلأَ یَاْتَمِرُونَ بِکَ لَیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ اِنّیِ لَکَ مِنَ النّاصِحینَ.

: «این جمعیّت برای کشتنت به مشورت نشسته‏اند، فوراً از شهر خارج شو که من از خیرخواهان توأم».(1)

خالد، شمشیر خود را زیر لباسش پنهان کرد، و طرح قتل از این قرار بود که وقتی امام جماعتشان سلام نماز را داد، هماندم خالد برخیزد و علی (ع) را در مسجد بکشد.

جنب و جوش خالد در نماز موجب شد که مردم خیال کردند که سهوی در نماز برای او پیش آمده است، ولی امام جماعت قبل از آخرین سلام نماز گفت: لا تَفْعَلَنَّ خالِدُ ما اَمَرْتُ بِهِ «ای خالد آنچه را که به آن امر کردم، البتّه انجام مده! (که شرح آن خاطرنشان می‏شود)


1) آیه‏ی فوق (قصص- 20) مربوط به مؤمن آل فرعون است که مخفیانه به موسی (ع) ایمان آورد بود، و مخفیانه برای موسی (ع) پیام فرستاد که از شهر بیرون برو که فرعونیان تصمیم کشتن ترا دارند، کنیز اسماء بنت عمیس، با خواندن این آیه، علی (ع) را از جریان پشت پرده خبر داد.