علّامهی مجلسی (ره) در کتاب بحار از کشفالیقین از ابنعباس (پسر عموی علی علیهالسّلام) نقل میکند که گفت: من خشم علی (ع) را تحت نظر میگرفتم آن هنگام که چیزی را بیاد میآورد، یا از خبری هیجانزده میشد، در یکی از روزها، یکی از پیروانش در شام نامهای برای آن حضرت نوشت، در آن نامه آمده بود که: عمروعاص، عتبة بن ابیسفیان، ولید بن عقبه و مروان در نزد معاویه اجتماع کرده و سخن از امیر مؤمنان علی (ع) به میان آورده و از او انتقاد کردهاند، و به زبان مردم انداختهاند که علی (ع) اصحاب پیامبر (ص) را (با کشتار خود) کم میکند، و هر کدام از آنها هر عیبی را که خود به آن سزاوارترند به علی (ع) نسبت دادهاند».
این نامه وقتی به آن حضرت رسیده بود که به سپاه خود فرمان داده بود که به اردوگاه «نُخَیْلَه» بروند، و در آنجا منتظر بمانند تا آن حضرت به آنها بپیوندد (و از آنجا روانهی جبههی صفّین که جنگ بر ضدّ معاویه بود حرکت نمایند).
امّا اصحاب، سستی کرده وارد کوفه شدند، و علی (ع) را تنها گذاشتند.
این جریان، امیر مؤمنان را بسیار ناراحت کرد، خبر آن منتشر گردید، من وقتی به آن آگاه شدم، شبانه به درِ خانهی امام علی (ع) رفتم، با قنبر خادم آن حضرت ملاقات نمودم، به او گفتم: خبر امیر مؤمنان چه بوده است؟
قنبر گفت: آن حضرت در خواب است.
ولی آن حضرت سخن قنبر را شنید و فرمود: کیست؟
قنبر گفت: ای امیر مؤمنان! ابنعباس است (یا ابنعباس خودش گفت: من هستم) ابنعباس میگوید: امام اجازهی ورود داد، وارد شدم دیدم آن حضرت در گوشهای از بستر خود نشسته، خود را به جامهای پیچیده است، بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرض کردم: «امشب شما را مینگرم در حال خاصّی هستی ای امیر مؤمنان!» (چرا نمیخوابی؟)
فرمود: ای پسر عباس، وای بر تو، چشم در خواب است ولی قلب مشغول است، قلب تو پادشاه سایر اعضاء تو است، وقتی که دل نگران شد، خواب از او ربوده میشود، اکنون که مرا میبینی از اوّل شب تا حال در فکر فرورفتهام، فکر در مورد آنچه که گذشته که چگونه در آغاز (بعد از رحلت پیامبر- (ص)) امّت، پیمان خود را شکستند، و نقض عهد بر آنها (با سوء اختیارشان) مقدّر گردید، رسول خدا (ص) در زمان حیاتش به اصحاب خود امر کرد (آنان که به آنها امر نمود) تا بر من به عنوان امیر مؤمنان سلام کنند (و این جریان در غدیر واقع شد) من بعد از رحلت آن حضرت کوشش داشتم که چنین باشم، ای پسر عباس! من بهترین مردم و نزدیکترین آنها به آنها بعد از رحلت پیامبر (ص) هستم، ولی دلبستگی مردم به دنیا و ریاست، اموری را روی هم آورده که برگشتهاند و دلهایشان را از جانب من برگردانیدهاند، و از من اطاعت نمیکنند.
مؤلّف گوید: آن حضرت در این سخن به شکایت از متجاوزین پرداخت، تا گفتارش به اینجا رسید: ای پسر عباس! اکنون کار من به اینجا رسیده که پسر هند جگرخوار (معاویه) و عمروعاص و عتبه و ولید و مروان و پیروان آنها را با من در یک ردیف قلمداد نمودهاند، بنابراین من تا کی در تردید بسر برم و بنگرم که امر خلافت و وراثت پیامبر (ص) در دنیا به دست چنین کسانی است که خود را رئیس مردم میدانند، و مردم از آنها اطاعت مینمایند، و آن رؤساء از اولیاء خدا عیبجوئی میکنند، و نسبتهای ناروا به دوستان خدا میدهند، و با دروغسازی و کینهتوزی دیرینه، دشمنی خود را نسبت به آنها آشکار میسازند، اصحاب و یاران محمّد (ص) که حافظین و نگهداران اسرار او هستند به خوبی میدانند که عموم دشمنان من، در مخالفت با من از
شیطان اطاعت نمودند، و مردم را نسبت به من بیاعتنا کردند، و از هوسهای نفسانی پیروی نموده و آخرت خود را تباه ساختهاند، بینیاز مطلق، خدا است، و اوست توفیق بخش به راه هدایت و درست.
ای پسر عبّاس! وای بر کسی که به من ستم کرد و حقّ مرا از من بازداشت، و مقام عظیم مرا از من ربود، آنان کجا بودند آن هنگام که من در کودکی که هنوز نماز بر من واجب نشده بود، با رسول خدا (ص) نماز خواندم، در حالی که آنها «بتها» را میپرستیدند و از فرمان خدا سرپیچی مینمودند، و افروزندهی آتش دوزخ بودند، پس وقتی که هنگام روی برگرداندن (از کفر) و برتافتن روها نزدیک شد، از روی اکراه قبول اسلام کردند، ولی باطن آنها آمیخته با کفر و نفاق بود، به طمع اینکه نور خدا را خاموش کنند، در انتظار رحلت رسول خدا (ص) بودند، و برای پایان یافتن دعوت آن حضرت دقیقهشماری میکردند، حرص و کینه آنها به جائی رسید که خواستند رسول خدا (ص) را (در مکّه) بکشند، و در «دارالنّدوه» مرکز اجتماع خود برای قتل پیامبر (ص) به مشورت پرداختند.
خداوند در این باره (در آیه 54 آلعمران) میفرماید:
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ، وَاللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ.
: «دشمنان برای نابودی اسلام نقشه کشیدند، و خداوند (نیز) چارهجوئی کرد، و خداوند بهترین چارهجویان است».
و نیز میفرماید:
یُرِیدُونَ اَنْ یَطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأْبی اللَّهُ اِلّا اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ.
: «آنها میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولی خدا جز این نمیخواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران کراهت داشته باشند».
ای پسر عبّاس! پیامبر (ص) در زمان حیات خود، آنان را به وحی خدا دعوت کرد، و به آنها دستور داد که با من مُوالات و دوستی داشته باشند، شیطان آنها را منحرف ساخت، با همان انگیزهای که با پدر ما حضرت آدم (ع) دشمنی نمود، به آدم (ع) حسادت ورزید، و همین حسد به ولی خدا، او را مطرود درگاه خدا ساخت و تا ابد به لعن الهی گرفتار گشت، حسادت قریش نسبت به من، بخواست خدا هیچگونه زیانی به من نمیرساند:
ای پسر عبّاس! هر کدام از این افراد خواستند رئیس و مُطاع باشند و دنیا به آنها و بستگانشان روکند، هوای نفس و لذّت دلبستگی به دنیا، و پیروی مردم از آنها، آنان را بر آن داشت که حق خدا داد مرا غصب نمایند، اگر ترس آن نداشتم که ثِقْل اَصْغَر (اهلبیت و عترت پیامبر-ص) را پشت سر اندازند، و درخت علم را قطع نمایند، و شکوفهی دنیا، و ریسمان استوار خدا، و دژ امین الهی و فرزند رسول خدا (ص) را نابود سازند، مرگ و ملاقات با خدا برای من از شربت آبی که تشنه مینوشد، لذیذتر بوده، و شیرینتر از خواب خوابآلود بود، ولی صبر کردم با اینکه اندوه جانکاه در سینهام انباشته شده، و در ذهنم وساوس جایگزین شد.
فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ.
: «پس صبر جمیل میکنم، و از خداوند در برابر آنچه شما میگوئید یاری میطلبم» (یوسف- 18).
و از قدیم به پیامبران ظلم شد، و اولیاء خدا کشته شدند، و بزودی کافران میدانند که عاقبت نیک و خانهی آخرت، از آن کیست(1)
در این هنگام صدای اذان بلند شد و منادی صدا زد: اَلصّلوةُ!.
حضرت علی (ع) فرمود: ای پسر عبّاس!، فراموش مکن، برای من و خودت استغفار کن، خدا ما را کافی است و او نگهبان نیکوئی میباشد، و هیچ قوّت و نیروئی جز قوّت و نیروی خدای بزرگ نیست.
ابنعباس میگوید: از تمام شدن شب و قطع کلام امیر مؤمنان علی (ع) بسیار غمگین گشتم.
1) وَسیَعَلَمَْ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَی الدَّارِ (رعد- 42).