نبیند دیدهی دل چشم خونباری که من دارم++
بسوزد سینه از آه شررباری که من دارم
پریشان خاطرم، افسردهام، حالم چه میپرسی++
که جانسوز است شرح درد بسیاری که من دارم
چو حق خویش را از دشمن حق ادعا کردم++
زدند از کین شرر بر چار دیواری که من دارم
گل عمرم نه تنها شد ز بیداد خزان پرپر++
که از جور خسان پژمرده گلزاری که من دارم
شکسته استخوان و خسته و مجروح بازویم++
ز در پرسید رنج جسم بیماری که من دارم
کنم پنهان ز حیدر روی خود تا نپندارد++
ز سیلی نیلگون گردیده رخساری که من دارم
به خود پیچیدم از درد و نگفتم راز دل با کس++
نباشد جز خدا آگه ز اسراری که من دارم
علی جان بعد مرگم کودکانم را تسلی ده++
توئی غم پرور اطفال بی یاری که من دارم
به شب هنگام جسمم را به خاک تیره پنهان کن++
مگر آید به پایان این شب تاری که من دارم
فسرد از داغ زهرا لالهی طبع تو «مردانی»++
که میسوزد از این ماتم دل زاری که من دارم