جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خورشید ولایت

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

ای چهر برفروخته‏ات لاله‏زار عمر++

بازآ که بی رخ تو خزان شد بهار عمر

عمرت دراز باد که آمد طرب فزا++

با یاد روی و موی تو لیل و نهار عمر

سرو و گلی نیامده چون عارض و قدت++

در گلشن زمانه و در جویبار عمر

صبر و قرار عمر تو بودی و بی تو رفت++

از کف زمام طاقت و صبر و قرار عمر

هر دم که بی تو می‏گذرد، دیده جای اشک++

خون گریدا به حال من زار و کار عمر

آشفته‏تر ز طره تو گشته حال من++

آشفته‏تر ز حالت من روزگار عمر

تاری اگر ز طره‏ی تو افتدم به چنگ++

آید به دولت تو به دست اختیار عمر

هرکس که دید روز وداع تو واقف است++

بر بیدلان چه می‏گذرد از گذار عمر

هر دم که بی حضور عزیزان بسر رود++

انصاف خواندش نتوان از شمار عمر

بگرفته دل غبار کدورت ز هستیم++

کو نیستی که شویدم از دل غبار عمر

جز کشتگان دوست که جاوید زنده‏اند++

جاوید بر نخورده کس از شاخسار عمر

غفلت نگر که پیک اجل در رسید و باز++

دل بسته‏ای به دولت بی اعتبار عمر

فهم سخن اگر ننمائی شگفت نیست++

هوشت ز سر ربوده می خوشگوار عمر

خواهی ز خواب غفلت بیدار شد ولی++

صهبای مرگ بشکندت چون خمار عمر

با رشته‏ی ولای بتولش، چو بستگی است++

از هم گسسته می نشود پود و تار عمر

خورشید آسمان ولایت که پرتوی++

ز انوار اوست شمس و وجود نهار عمر

هر تن که عاری است ز تشریف مهر او++

باشد دو روزه صحبت او ننگ و عار عمر

اوقات عمر صرف ثنایش کنم که هست++

این شیوه مایه‏ی شرف و افتخار عمر

گر هیچ یادگار نباشد «محیط» را++

این نغز گفته بس بودش یادگار عمر