ای چهر برفروختهات لالهزار عمر++
بازآ که بی رخ تو خزان شد بهار عمر
عمرت دراز باد که آمد طرب فزا++
با یاد روی و موی تو لیل و نهار عمر
سرو و گلی نیامده چون عارض و قدت++
در گلشن زمانه و در جویبار عمر
صبر و قرار عمر تو بودی و بی تو رفت++
از کف زمام طاقت و صبر و قرار عمر
هر دم که بی تو میگذرد، دیده جای اشک++
خون گریدا به حال من زار و کار عمر
آشفتهتر ز طره تو گشته حال من++
آشفتهتر ز حالت من روزگار عمر
تاری اگر ز طرهی تو افتدم به چنگ++
آید به دولت تو به دست اختیار عمر
هرکس که دید روز وداع تو واقف است++
بر بیدلان چه میگذرد از گذار عمر
هر دم که بی حضور عزیزان بسر رود++
انصاف خواندش نتوان از شمار عمر
بگرفته دل غبار کدورت ز هستیم++
کو نیستی که شویدم از دل غبار عمر
جز کشتگان دوست که جاوید زندهاند++
جاوید بر نخورده کس از شاخسار عمر
غفلت نگر که پیک اجل در رسید و باز++
دل بستهای به دولت بی اعتبار عمر
فهم سخن اگر ننمائی شگفت نیست++
هوشت ز سر ربوده می خوشگوار عمر
خواهی ز خواب غفلت بیدار شد ولی++
صهبای مرگ بشکندت چون خمار عمر
با رشتهی ولای بتولش، چو بستگی است++
از هم گسسته می نشود پود و تار عمر
خورشید آسمان ولایت که پرتوی++
ز انوار اوست شمس و وجود نهار عمر
هر تن که عاری است ز تشریف مهر او++
باشد دو روزه صحبت او ننگ و عار عمر
اوقات عمر صرف ثنایش کنم که هست++
این شیوه مایهی شرف و افتخار عمر
گر هیچ یادگار نباشد «محیط» را++
این نغز گفته بس بودش یادگار عمر