جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه‏ی شقشقیه، آینه‏ی نشان‏ دهنده

زمان مطالعه: 3 دقیقه

مرحوم شیخ صدوق به سند خود از ابن‏عباس نقل می‏کند که در حضور امیر مؤمنان علی (ع) (در زمان خلافتش) سخن از جریان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به میان آمد، سخن مشروح زیر را فرمود، (که ما آن را از نهج‏البلاغه(1) در اینجا می‏آوریم) که ترجمه‏اش چنین است:سوگند به خدا فلانی (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که به نیکی می‏دانست من در گردش درآوردن حکومت اسلامی همانند محور سنگهای آسیا هستم (که آسیا بدون آن نمی‏چرخد) او می‏دانست که سیلها و چشمه‏های علم و کمال از دامن کوهسار وجودم، جریان دارد و پرندگان بلند پرواز را یارای وصول به افکار بلند من نیست.

پس من ردای خلافت را رها ساختم، و دامنم را از آن پیچیدم و کنار رفتم، در حالی که در این فکر فرورفته بودم که با دست تنها (بدون یاور) برای گرفتن حقّی قیام کنم، و یا اینکه در محیط سانسور و ظلمی که ایجاد کرده بودند، صبر کنم، محیطی که پیران را فرسوده، و جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا آخر عمر، رنجیده و اندوهگین می‏سازد.

سرانجام دیدم صبر و بردباری به عقل و خرد نزدیکتر است، از این رو راه صبر و استقامت را برگزیدم، ولی مانند کسی بودم که وَ فِی الْعَیْنِ قَذیً، وَ فِی الْحَلْقِ شَجاً: خاشاک، چشم او را پر کرده، و استخوان، گلوگیرش شده است، با چشم خود می‏دیدم که میراثم را به غارت می‏برند، تا اینکه اوّلی از دنیا رفت، و بعد از خودش خلافت را به دوّمی (پسر خطّاب) سپرد.

در اینجا امام علی (ع) به قول اعشی شاعر، متمثّل شد که می‏گوید:

شَتّانَ ما یَوْمِی عَلی کُورِها++

وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخِی جابِرِ

: «که چه بسیار بین دیروز و امروز، فرق است! امروز بر کوهان شتر سوارم و گرفتار سختی هستم، ولی در گذشته که با حیّان برادر جابر بودم در کمال آسایش بسر می‏بردم»(2)

شگفتا! او (ابوبکر) که در حیات خود از مردم می‏خواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بیعتش را فسخ کنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را برای دیگری عقد کرد، و این دو نفر… خلافت را مانند دو پستان شیر میان خود قسمت نمودند، و آن را در اختیار کسی قرار داد که آدمی سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزش‏طلب بود، کسی رئیس خلافت شد که همانند شتر سرکش بود که اگر یار او مهارش را سخت نگه می‏دارد، و رها نمی‏کند، بینی شتر پاره می‏شد و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاکت بیفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند، و در راه راست گام ننهادند و از حق دوری جستند، پس من در این مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردباری و شکیبائی را به پیش گرفتم، تا او نیز از دنیا رفت، در روزهای آخر زندگیش، خلافت را در میان جماعتی (شوری) قرار داد، و مرا به پندارش یکی از آنها نمود، براستی پناه به خدا از این شورا، چه وقت بود که مرا با آنها مقایسه می‏کردند که اکنون مرا در ردیف آنها قرار دهند، ولی باز هم کوتاه آمدم و صبر کردم و در شورای آنها حاضر شدم(3) بعضی از آنها (سعد وقاص) به خاطر کینه‏اش با من از من روی برتافت و

دیگری (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادری عثمان، به خاطر خویشی با عثمان) خویشاوندی را مقدّم داشت، و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) نیز به خاطر جهاتی که ذکرش خوش‏آیند نیست، به راه دیگر رفتند و در نتیجه سوّمی (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پرخور و شکم برآمده، تصمیمی جز انباشتن بیت‏المال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه‏ای که بهاران به سوی علفزار هجوم می‏برند و با حرص عجیبی گیاهان را می‏خورند، برای بلعیدن اموال خدا دست از آستین برآوردند، سرانجام بافته‏هایش برای (استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش، کارش را تباه ساخت.


1) نهج‏البلاغه خطبه 3.

2) حیّان برادر جابر، در شهر یمامه می‏زیست و ریاست قوم را به عهده داشت، و بر اثر اموالی که کَسْری برای او فرستاد، ثروت بسیار در اختیار داشت، اَعْشی (گوینده شعر فوق) چون ندیم حیّان بود، در آن زمان در عیش و رفاه بسر می‏برد، ولی بعدها به سختی افتاد و شعر فوق را گفت، منظور حضرت علی (ع) از تمثیل به این شعر این است که در زمان رسول خدا (ص)، مورد عنایت خاص آن حضرت بودم و در کمال احترام بسر می‏بردم، ولی بعد از او، ستمگران، جهان را بر ما تنگ کردند. (مترجم).

3) اعضای شورائی که عمر تعیین کرد عبارتند از: علی (ع)، عثمان، سعد وقّاص، عبدالرّحمان بن عوف، طلحه و زبیر، این شش نفر در خانه‏ای جمع شدند، زبیر حق خود را به علی (ع) داد، طلحه حق خود را به عثمان داد، سعد وقّاص، حق خود را به عبدالرّحمان داد، بعد از مدّتی سکوت، عبدالرّحمن با علی (ع) گفت: من حاضرم حق خود را به تو بسپارم مشروط به اینکه به کتاب خدا و سنّت پیامبر و روشن شیخین (ابوبکر و عمر) رفتار کنی!!علی (ع) فرمود: بلکه به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و علم و اجتهاد خود رفتار می‏کنم.عبدالرحمان بن عوف این پیشنهاد را به عثمان کرد، عثمان آن را پذیرفت و به این ترتیب (طبق برنامه‏ریزی عمر) عثمان به خلافت رسید (شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید جلد 1 ص 188)- مترجم.