جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خروش فاطمه و تصمیم او بر نفرین

زمان مطالعه: 3 دقیقه

عیّاشی روایت کرده است (پس از بیرون بردن علی (ع) از خانه) فاطمه (س) بیرون آمد و به ابوبکر رو کرد و فرمود:

«آیا می‏خواهید شوهرم را از دستم بگیرید و مرا بیوه کنید، سوگند به خدا اگر دست از او برندارید، موی سرم را پریشان می‏کنم و گریبان چاک می‏نمایم و کنار قبر پدرم می‏روم و به درگاه خدا ناله می‏کنم».

آنگاه فاطمه (س) دست حسن و حسین (ع) را گرفت و از خانه بیرون آمد تا کنار قبر پیامبر (ص) برود.

حضرت علی (ع) از جریان آگاه شد و به سلمان فرمود: برو فاطمه (س) دختر محمّد (ص) را دریاب (گوئی) دو طرف مدینه را می‏نگرم که بلرزه درآمده و در زمین فرومی‏روند، سوگند به خدا اگر فاطمه (س) موی خود را پریشان کند و گریبان چاک نماید و کنار قبر پیامبر (ص) برود و به پیشگاه خدا ناله نماید، دیگر مهلتی برای مردم مدینه باقی نمی‏ماند و زمین همه‏ی آنها را در کام خود فرومی‏برد.

سلمان با شتاب نزد فاطمه (س) آمد و عرض کرد: «ای دختر محمّد! خداوند پدرت را مایه‏ی رحمت جهانیان قرار داده است، به خانه بازگرد و نفرین مکن».

فاطمه (س) فرمود: ای سلمان، آنها می‏خواهند علی (ع) را به قتل برسانند، صبرم تمام شده، بگذار کنار قبر پدرم بروم و مویم را پریشان کنم گریبان چاک نمایم، و به درگاه پروردگار بنالم.

سلمان عرض کرد: «من ترس آن دارم، مدینه به لرزه درآید و زمین دهان باز کند و مردم را در خود فروببرد! علی (ع) مرا نزد شما فرستاده است و فرموده که به خانه بازگردی و از نفرین نمودن منصرف شوی».

در این هنگام حضرت زهرا (س) فرمود:

اِذاً اَرْجِعُ وَ اَصْبِرُ وَ اَسْمَعُ لَهُ و اُطِیعُ

: «در این صورت (چون شوهرم فرموده) به خانه بازمی‏گردم و صبر می‏کنم، و سخن آن حضرت را می‏پذیرم و از او اطاعت می‏کنم».

علّامه طبرسی در کتاب احتجاج نقل می‏کند که امام صادق (ع) فرمود: وقتی علی (ع) را از خانه‏اش بیرون آوردند، تمام بانوان بنی‏هاشم از خانه‏های خود بیرون آمدند تا نزدیک قبر رسول خدا (ص) رفتند، حضرت فاطمه (س) صدا زد: «پسر عمویم را آزاد کنید، سوگند به خداوندی که محمّد (ص) را به حق مبعوث نمود، اگر او را رها نکنید، مویم را پریشان می‏کنم، و پیراهن پیامبر (ص) را بر سرم می‏افکنم، و در درگاه خدا ناله می‏کنم، ناقه‏ی صالح پیغمبر در پیشگاه خدا، گرامی‏تر از فرزندان من نیست».(1)

سلمان می‏گوید: نزدیک فاطمه (س) بودم سوگند به خدا دیدم که پایه‏ی دیوارهای مسجد رسول خدا (ص) از زمین جدا و گشوده می‏شود، که اگر کسی خواسته باشد می‏تواند از آن عبور نماید، نزدیک رفتم و عرض کردم «ای بانوی بزرگوار و ای سرور من! خداوند پدرت را مایه‏ی رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشوید، فاطمه (س) از زمین جدا و گشوده می‏شود، که اگر کسی خواسته باشد می‏تواند از آن عبور نماید، نزدیک رفتم و عرض کردم «ای بانوی بزرگوار و ای سرور من! خداوند پدرت را مایه‏ی رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشوید، فاطمه (س) به خانه‏ی خود مراجعت نمود، و شکاف مسجد بهم پیوست، بطوری که غبار از پایه مسجد برخاست و در بینی ما رفت.

محدّث بزرگ شیخ کُلینی از امام باقر و امام صادق (ع) نقل می‏کند که فرمودند: «وقتی که کار آن گروه آن گونه به پیش رفت، فاطمه (س) لباس عمر را گرفت و به طرف

زمین کشید و سپس فرمود: سوگند به خدا ای پسر خطاب! اگر من از آن اکراه نداشتم که بلا به بی‏گناهان برسد، البتّه می‏دانی که سوگند یاد می‏کردم و به خدا پناه می‏بردم و به زودی خداوند خواسته‏ام را اجابت می‏کرد».

و نیز روایت شده: وقتی که علی (ع) را از خانه بیرون آوردند، فاطمه (س) پیراهن رسول خدا (ص) را بر سرش نهاد، دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت، و نزد ابوبکر آمد و گفت: «ای ابوبکر مرا با تو چکار، که می‏خواهی فرزندانم را یتیم کنی و شوهرم را از دستم بگیری؟، سوگند به خدا اگر درست بود، موی سرم را پریشان می‏نمودم، و به درگاه خدا شیون می‏کردم».

شخصی از هواداران ابوبکر، به ابوبکر گفت: «شما چه تصمیمی دارید؟ آیا می‏خواهید همه‏ی مردم به هلاکت برسند؟!» (آنگاه علی (ع) را رها کردند) علی علیه‏السلام دست زهرا (س) را گرفت و او را به خانه برد.

و در روایت دیگر آمده امام باقر (ع) فرمود: وَاللَّهِ لَوْ نَشَرتْ شَعْرَها ما تُواطُرّاً «سوگند به خدا، اگر فاطمه (س) مویش را پریشان می‏کرد، همه‏ی مردم می‏مردند».


1) یعنی قوم گنهکار صالح (ع) ناقه‏ی صالح را که معجزه‏ی او بود، پی کردند و کشتند، خداوند آنها را با سخت‏ترین مجازات، به هلاکت رساند، فرزندان من کمتر از ناقه‏ی صالح نیستند (ماجرای قوم ثمود و ناقه صالح و مجازات شدید آنها در قرآن در موارد متعدد از جمله در سوره‏ی شمش آیه 11 تا 15 آمده است)- مترجم.