جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خانه‏ی زهرا در بهشت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

چنین گفت آدم علیه‏السلام++

که شد باغ رضوان مقیمش مقام

که با روی صافی و با رای صاف++

ز هر جانبی می‏نمودم طواف

یکی خانه در چشمم آمد ز دور++

برونش منور ز خوبی و نور

ز تابش گرفته رخ مه نقاب++

ز نورش منور رخ آفتاب

کسی خواستم تا بپرسم بسی++

بسی بنگریدم ندیدم کسی

سوی آسمان کردم آنگه نگاه++

که ای آفریننده‏ی مهر و ماه

ضمیر صفی از تو دارد صفا++

صفا بخشم از صفوت مصطفی!

دلم صافی از صفوت ماه کن++

ز اسرار این خانه آگاه کن

ز بالا صدایی رسیدم به گوش++

که یا ای صفی آنچه بتوان بگوش!

دعایی ز دانش بیاموزمت++

چراغی ز صفوت برافروزمت

بگو ای صفی با صفای تمام++

به حق محمد علیه‏السلام

بحق علی صاحب ذوالفقار++

سپهدار دین شاه دلدل سوار

بحق حسین و به حق حسن++

که هستند شایسته‏ی ذوالمنن

به خاتون صحرای روز قیام++

سلام علیهم، علیهم‏سلام

کز اسرار این نکته‏ی دلگشای++

صفی را ز صفوف صفایی نمای

صفی چون بکرد این دعا از صفا++

درودی فرستاد بر مصطفی

در خانه هم در زمان باز شد++

صفی از صفایش سرانداز شد

یکی تخت در چشمش آمد ز دور++

سراپای آن تخت روشن ز نور

نشسته بر آن تخت مر دختری++

چو خورشید تابان بلند اختری

یکی تاج بر سر منور ز نور++

ز انوار او حوریان را سرور

یکی طوق دیگر به گردن درش++

به خوبی چنان چون بود در خورش

دو گوهر به گوش اندر آویخته++

ز هر گوهری نوری انگیخته

صفی گفت یا رب نمی‏دانمش++

عنایت به خطی که برخوانمش

خطاب آمد او را که از وی سوال++

بکن تا بدانی تو بر حسب و حال

بدو گفت من دخت پیغمبرم++

به این فر فرخندگی در خورم

همان تاج بر فرق من باب من++

دو دانه جواهر حسین و حسن

همان طوق در گردن من علی است++

ولی خدا و خدایش ولی است

چنین گفت آدم که ای کردگار++

درین بارگه بنده را هست بار؟

مرا هیچ از اینها نصیبی دهند++

ازین خستگیها طبیبی دهند

خطابی به گوش آمدش کای صفی++

دلت در وفاهای عالم وفی

که اینها به پاکی چو ظاهر شوند++

به عالم به پشت تو ظاهر شوند

صفی گفت با حرمت این احترام++

مرا تا قیام قیامت تمام